سه شنبه 29 مرداد 1392
از این اطوارهای مدل گلستان
به نظرم حتی خاص بودن و فیگورهای متفاوت گرفتن هم باید حد و حدودی داشته باشد، ولو اینکه از آدم خیلی بزرگی مثل ابراهیم گلستان سر بزند. یعنی میگویم ادا و اطوارهای اینچنینی، از یک حدی که بگذرد، دیگر شیرینیای ندارد و –برای من دستکم- باورپذیر نیست. دست طرف رو میشود انگار و آدم حس میکند طرف بیش از این که خاص باشد، دارد خاص بودنش را نمایش میدهد و بیشتر از اینکه واقعا با چیزی مخالف باشد، میخواهد با ابراز مخالفت، تفاوت خودش را با بقیه پررنگ کند. وگرنه مگر میشود آدم با هر حرف و نظری مخالف باشد و از هر سوالی که ازش میپرسند ایراد بگیرد. یعنی همهی دنیا پرت و پلا میگویند و چیزی نمیفهمند و فقط اوست که عمق هر چیزی را میبیند و نادرستی سوال و نظر دیگران را درمییابد؟
۸-۱۰ سال پیش که کتاب «نوشتن با دوربین» (گفتوگوی پرویز جاهد با ابراهیم گلستان) را خواندم، از آنهمه خردهگیری و افادهی گلستان و البته از صبر و پیگیری و ادب جاهد متعجب شدم. شما کتاب را بخوانید. یعنی بگویم سوالی در تمام این کتاب نیست که گلستان بهش ایراد نگرفته و یا با نظر پرسشکننده مخالفت نکرده باشد. از همان زمان، در ذهنم این ماند که گلستان، با تمام بزرگیاش اساس کارش بر مخالفت است، نه نقد و پاسخگویی مصنفانه. الان هم سالهاست که هر جا یادداشت، صحبت یا حدیثی از او منتشر میشود، با پیگیری و کنجکاوی دنبال میکنم و دیگر تقریبا برایم یقین شده است که جانمایهی کلام ایشان بیشتر از آنکه بر رساندن حرف منطقی و مشخصی باشد، بر مخالفت کردن و البته نمایش خاص بودن خودش است. هر چند که شخص ایشان اساسا در این ۲۰-۳۰ سال اخیر تولید و خروجی آنچنانی هم نداشته است که جای قضاوت دقیقی از کارهایش به دست دهد. آنچه از ایشان بر جا مانده، همان ساختهها و نوشتههای دهها سال پیش ایشان است که البته هر کدامشان وزنهای هستند برای خودشان، اما مستدام نشدند و دیگر سالهاست که جز تکه انداختن و فیگورهای خاص گرفتن و مخالفت کردن، خروجی دیگری از استاد به رویت عام نرسیده است.
حالا چرا اینها را گفتم؟ بیبیسی فارسی آمده به مناسبت ۲۸ مرداد، از ۱۰-۱۲ مورخ و صاحبنظر دربارهی کودتای آن روز چیزهایی پرسیده است. در واقع جان سوالش دربارهی ماهیت اتفاقهای چند روز منتهی به بیست و هشتم و قانونی بودن یا نبودن آنهاست و اینکه آیا اصلا کودتایی رخ داده است یا خیر. چارچوب حجمیای هم برای پاسخها مشخص کرده که هر کس حدودا در ۲۰۰ کلمه نظرش را بنویسد. هر کسی چیزی گفته و در موافقت یا مخالفت سخنی بر زبان رانده است. اتفاقا برای خود من جالب بود که مثلا نظر برخی مانند کامران دادخواه را خواندم که اساسا داستان کودتا را نادرست دانست و با دلیل و مدرک حق را به جانب شاه داد و پنبهی مصدق را زد و اینها. به هر حال نظری است برای خودش دیگر. خلاصه اینکه مخالف و موافق، همه نظرشان را دادند و رفتند. نوبت به گلستان که رسید، طبق معمول شروع کرد به گیر دادن و مخالفت کردن (با اساس طرح پرسش) و آخرش هم جواب سوال را نداد. یادداشتش را اینطور شروع کرده است که:
هرکس حق دارد هرپرسشی را که دارد به هر جور که بخواهد از هرکس که بخواهد بپرسد. نه نحوه جور کردن پرسش، و نه مقدار مدتی که معین کند برای پاسخ، الزامی نمی سازد برای پاسخگو.
خب؟ منظور؟ اینکه نه حرف تازهای است، نه جواب سوال است. صرفا خواسته است با مخالفت و حرف متفاوتی کلامش را آغاز کند. حالا در ادامه چه میگوید:
پاسخ به این دو پرسش شما در قید و قالب زمانی که برای جمع آنها معین کردهاید، به وجهی که شایسته موضوع آن باشد و بعدهای مطلب را درست روشن کند، نه درست است و نه در خور؛ که، در نتیجه، نه میسر و نه الزام آور برای من.
باز هم ایراد گیری و منم منم کردن. ضمنا دوستان دقت دارید که تا کنون از ۲۰۰ کلمهای که ایشان باید جواب سوال را میداد، ۱۰۰ کلمهاش را پر کرده است، بی آنکه چیزی دست خواننده را بگیرد و حرف حسابی بزند. حالا باز هم در ادامه:
برای دادن پاسخ هم نیازی ندارم به “اسناد و تالیفات مختلف” که ذکر کرده اید. من آن روز ۲۸ مرداد همه را به چشم خود دیده ام و از همه آن رویدادها خودم برای دستگاههای تلویزیون و خبر پخش کنی آن روزگار فیلم خبری برداشتهام که در آرشیوهایشان، خاصه و عمدتا در اصل نزد NBC نیویورک، میشودشان یافت.
من آن روز را به چشم خود دیده ام و “دنیا را جز به چشم خود” نمی بینم.
این هم که تمامش فخر فروشی بود و بیان اینکه من به هیچ منبعی احتیاج ندارم و خودم منبع هستم و اینها. بگذریم که بزرگترین مورخین دنیا هم در خصوص هیچ واقعهی تاریخی با صراحت چنین ادعایی نمیکنند و خود را بینیاز از منابع موثق نمیدانند. خلاصه اینکه ۲۰۰ کلمهی گلستان تا همین جا تمام شد و باقی توضیحاتی هم که داد، هیچ حرف جدیدی درش نبود. میتوانید اینجا بخوانید صحبتهایش را.
میگویم دیگر. ادا و اطوارهای اینچنینی و همیشه ساز مخالف زدن و قبول نداشتن دیگران و تکه انداختن و همه را به هیچ گرفتن هم حدی دارد، حتی از آدمی به بزرگی گلستان. یکی برود به ایشان بگوید، آدم حتی به بزرگی ایشان هم کم در این خاک نیامده و نرفته است. برود بهش بگوید که خیلی از همین بزرگان، در فروتنی و حسن خلق و تواضع هم اسطورهای بودند برای خود. اینها را که گفتم، نمیدانم چرا یکهو نام ایرج افشار آمد جلوی چشمانم. یا خیلیهای دیگر که هر روز خدا هم اگر بهشان افتخار کنیم، باز کم است. احسان یارشاطر را بگو. پرویز ناتل خانلری را بگو. کامران فانی را بگو. زرینکوب را بگو. هزار هزار بگو. کم نداریم از این جواهرها.
نظرات بازدید کنندگان
دیدگاه شما
نوشته ها و البته هوش سرشار شما ستودنی است اما یه سوال اینهمه ریزبینی و نکته سنجی شما رو اذیت نمیکنه؟؟؟ یا باید خیلی صبور باشید که البته با نوشتن نکات و انتقال اونا به جایی بغیر از ذهن و تخلیه درونی و روحی راحتتر میشه تحملش کرد ویا اینکه حس واحساس تنهایی(روحی) شمارو مجبور به ظریف و دقیق شدن تو مسائل کرده و به نوعی سرگرمی برای خودتون درست کردید.چون چنین طرز نگاهی ارتباط با دیگرانو سخت میکنه.(مثل تمام نویسنده ها ) البته باتوجه به تمام فعالیتهایی که داشتید و دارید.(ببخشید که وارد مسائل شخصی شدم. )