چهارشنبه 1 آذر 1391
ما پراکندهخوانها
این یادداشتم را در روزنامهی اعتماد از اینجا بخوانید:
به نظرم باید یک کمپینی، نهضتی چیزی راه بیفتد که پراکندهخوانیهای بی سر و ته اینترنتی را به نفع مطالعهی درست و حسابی محدود کند. مطالعه که میگویم، منظورم فقط کتاب خواندن نیست. بلکه هر نوع خواندنی که به صورت هدفمند انجام شود و اینطور نباشد که همینجوری مثل قارچ سر راهمان سبز شده باشد.
به نظرم باید یک کمپینی، نهضتی چیزی راه بیفتد که پراکندهخوانیهای بی سر و ته اینترنتی را به نفع مطالعهی درست و حسابی محدود کند. مطالعه که میگویم، منظورم فقط کتاب خواندن نیست. بلکه هر نوع خواندنی که به صورت هدفمند انجام شود و اینطور نباشد که همینجوری مثل قارچ سر راهمان سبز شده باشد.
ممکن است بگوییم –و اینطور خودمان را گول بزنیم- که خب، به هر حال همین خواندنهای جسته گریختهی اینترنتی هم مطالعه هستند و سطح عمومی دانش آدم را بالا میبرند. اما خدا میداند، خودمان هم میدانیم که حرفمان درست نیست. خواندنهای بیهدف اینترنتی فقط ذهن آدم را به سطحیخوانی و پراکندگی عادت میدهد و اصلا به نظر من دشمن مطالعهی درست و هدفمند است. مثال میزنم. فیسبوک را باز میکنیم و همان اول چشممان به مطلبی میخورد با عنوان “چگونه میتوان شخصی را از یک مرگ حتمی نجات داد” که دربارهی علایم نمیدانم ضربهی مغزی است و اینکه خانمی در مهمانی پایش به سنگ خورد و به زمین افتاد و چند ساعت بعدش یکهو جان به جانآفرین تسلیم کرد و اینها. بلافاصله زیر همین یادداشت، کس دیگری مطلبی را به اشتراک گذاشته است با عنوان “یادتونه؟” و کلی خاطرات دههی شصتیها را یادآوری کرده است. چیزهایی نظیر اینکه با تراش و پوست پرتقال تار عنکبوت درست میکردیم و نوک پاککنهای آبی-قرمز را زبان میزدیم که بهتر پاک کند، اماعوضش کاغذ را پاره میکرد و دهها چیز دیگر. زیرترش مطلبیست دربارهی تجمع راستگرایان ایتالیایی بر سر مزار موسولینی و سلام فاشیستی آنها. باز زیرترش کسی تکههایی از مصاحبهی اخیر استاد مصطفی ملکیان را با مجله اندیشه پویا آورده است و این داستان همچنان ادامه دارد.
من اصلا نمیگویم کدامیک از این مطالب خواندنی و بهدردبخور است و کدامشان نیست. یعنی بحث ارزشگذاری این مطالب را ندارم. بحث بر سر این است که مطالعهی هیچ کدام از این خواندنیها انتخاب ما نبوده است و خط ارتباطیای هم میانشان نیست که بتواند آنها را بدل به یک مطالعهی بهدردبخور و نظاممند کند. اینها همه چیزهایی بودهاند که سر راهمان سبز شدند و ما هم مانند آدمی که بیهدف برای خرید به بازار میرود و آخرش میبیند خدا تومان پول خرج کرده و کلی چیز خریده است که اصلا قصد خریدشان را نداشته، زمان زیادی را صرف مطالعهی چیزهایی میکنیم که هیچ ارتباطی با یکدیگر و اساسا با خود ما ندارند. اینطور میشود که ذهنمان به طور وحشتناکی به پراکندهخوانی و کمدقتی و از هر چمن گلی چیدن و هر چه پیش آید خوش آید عادت میکند. حالا بگذریم از این که بخش زیادی از این خواندنیهایی که گفتم، چرندیاتی هستند که نه درستیشان محرز است و نه کسی میداند از کجا آمدهاند. چیزهایی از قبیل اینکه آیا میدانید موش صحرای فلان در زندگیاش آب نمیخورد و فلان اسب آبی اقیانوس بهمان ۷۸ تا دندان دارد و یا سرعت عطسهی آدم فلان قدر است و از همین حرفهای صد من یک غاز. ملت جملات قصار از آدمهای مشهور و کتابهای معروف را نقل میکنند و لایک میزنند (حالا صحت و سقم همین نقل قولها و حکایتها هم خودش داستانی است)، اما کسی حوصله نمیکند خود آن کتاب را بخواند یا دربارهی آن آدم مشهور چیز بیشتری بداند. علتش هم واضح است: خواندن یک جمله سی ثانیه زمان میخواهد، اما کتاب خواندن یا مرور زندگی آن بابا چند ساعت یا چند روزی زمان میبرد.
من کسان زیادی را میشناسم –در صدر همهشان خودم- که بخشی از زمان مطالعه و کتاب خواندنهای روزانهشان را به نفع همین بیهودهخوانیهای پراکندهی اینترنتی مصادره کردهاند و یا –بدتر اینکه- اصلا کتابخواندن را بوسیدهاند و گذاشتهاند کنار. در حالی که هیچ چیزی جای کتاب خواندن و مطالعهی درست و حسابی را نمیگیرد. این که آدم کتابی را شروع کند و از ابتدا تا انتهایش پیش برود و یا اگر پای اینترنت مینشیند، موضوع مشخصی در ذهنش باشد که منابعش را پیدا کند و بنشیند به خواندنشان.
ما کسانی هستیم که حوصلهی کتاب خواندن نداریم، اما مدام تصویر نویسندگان معروف را با جملههایی از همان کتابهایی که حوصلهی خواندنشان را نداریم به اشتراک میگذاریم. ما کسانی هستیم که سال به سال در اینترنت یک مطلب علمی پدر مادر دار معتبر –ولو مرتبط با رشتهی تحصیلی و کارمان- نمیخوانیم، اما تعداد دندانهای اسب آبی فلان اقیانوس و سرعت عطسهی آدم را در هنگام خروج از دهان میدانیم. ما آدمهای پراکندهخوان هستیم.
نظرات بازدید کنندگان
دیدگاه شما
خیلی درست و منطقی بود. مرسی
این نحوه استنتاج شما علمی نیست و با توجه به سابقهی تحصیلیتون از شما بعیده. اولاً «ما» در «ما کسانی هستیم که حوصلهی کتاب خواندن نداریم» اشاره به چه گروهی داره؟ ما ایرانیان؟ ما خارجنشنیان؟ ما طبقهی متوسط؟ ما قشرِ مرفه؟ ما روستاییان؟ رفیق و رفقای من؟ فک و فامیلم؟
در ثانی اینکه کسی خودش پراکندهخوانی کنه و ببینه که چهار تا دور و بریهاش هم پراکندهخوانی میکنن و به سرعت این مشاهده رو به «ما»یی مبهم تعمیم بده کاری منطقی و اصولی و علمی نیست.
سوای این ایراداتِ جزیی، بنده معتقدم اون اشخاصی که الان وقتِ زیادی صرفِ فیسبوک و «پراکندهخوانی» میکنن، اگر فیسبوک نبود همین پراکندهخوانی رو هم نمیکردن و اکثر به یلّلی تلّلی و خیابونگردی میگذروندن. اونهایی هم که از اول کتابخون بودن الان هم هستن، شاید کمی کمتر. البته این نظر منه و هیچ ادعایی تو درست و غلط بودنش ندارم.
یا علی
ممنونم از تذکرتان. اگرچه راستش من ایراد شما را خوب متوجه نشدم. چون اولا قرار نبود این یادداشت یک کار آماری دقیق باشه که حالا میپرسید جامعهی مورد بررسیش کی و کجا بوده. دوم هم اینکه مگه من و دور و بریهام کسی غیر از ما هستیم؟ شما در چنین مواردی از چه ضمیری استفاده میکنید؟ آنها؟
برای من ما یعنی خودم و دور و بریهام. حلقههای دوستانه و آشنایانی که در اطراف خودم یا کمی آن طرفتر میبینم و با هم در ارتباط واقعی یا مجازی هستیم. آدمهایی که قبلا میدیدم کتاب میخوانند و در جریان مطالعه کردنهای هم بودیم و حالا همهمان میبینیم که کمتر مطالعه میکنیم. کمتر کتاب میخوانیم. موضوع پیچیدهای نیست. نمیدانم چرا اینقدر برایتان ایجاد ابهام کرد.
آقای رضوانیان. طرف یک انتقاد ساده کرد که اتفاقاً پربیراه هم نیست. این دو عبارت خودتان را بخوانید و ببینید یاد ادبیات چه دسته افرادی میافتید:
«شما در چنین مواردی از چه ضمیری استفاده میکنید؟ آنها؟»
«موضوع پیچیدهای نیست. نمیدانم چرا اینقدر برایتان ایجاد ابهام کرد.»
آدم که نباید همیشه در صدد حاضرجوابی و منکوب کردن مخاطبش باشد.
من جوابم را دوباره خواندم و ایرادی توش ندیدم. 🙂
آخ… منم همین مشکلو دارم دقیقن
اتفاقا بسیار نکته جالبی بود، خود من شخصا فیسبوک و سایر پراکنده خوانی ها میزان مطالعه روزانه ام رو بدون اغراق نصف کرده…هر چند که همین نوشته شما رو هم با اجازه در صفحه فیس بوکم به اشتراک گذاشتم.
به نوشته هاتون دقت کردین،همش دارین غر میزنین
چرا به جای اینکه به تاریکی لعنت بفرستین چراغی روشن نمی کنین (مثل دوستتون،البته انگار ایشون از اون دایره “ما” که مشخص کردین پاشو فراتر گذاشته)
اضافه کردن این نکته هم از نظر من بد نیست که بگیم کتاب خوندن بدون تفکر مثل خوردن بدون هضم می مونه،پس اگه فقط صرف خوندنه که خونده باشی،همون بهتر که پراکنده خوانی کنیم چون حداقل ادعایی توش نیست.
جالب است!!!حالا این پراکنده خوانی ، شما راهم شامل می شود یانه؟نکند میخواهید بگویید شما پراکنده خوان نیستید؟؟؟البته پراکنده خوانی به مراتب بسیار بهتر از پراکنده ذهن بودن است!!!!ذهن پراکنده ای که از سر سرگردانی خود،دنیای دیگران را نیز به هم میریزد.پراکنده سخن گفتن چطور؟؟یعنی این بدتر است یا پراکنده خوانی؟؟؟از هر گوشه گفتن و تلاش برای جلب توجه هر نوع مخاطب!!!اینها یعنی اینکه کسی نداند که پیرو کدام تفکر است .یعنی بلاتکلیفی ذهنی و شاید هم عاطفی
بسیار منطقى .