یکشنبه 5 شهریور 1391

سیرک و باغ‌وحش ما


جایی در سریال friends ٬ شش نفرشان در کافه نشسته‌اند به گپ و گفت‌وگو. صندلی‌های پشتی و این‌طرف و آن طرف هم٬ چند نفر مشغول خوردن و حرف زدن هستند. راس بلند می‌شود و می‌رود دستشویی. دقیقه‌ای بعد٬ چندلر و مونیکا و جویی و فیبی خداحافظی می‌کنند و می‌روند بیرون. به طور اتفاقی٬ باقی کسانی هم که در کافه نشسته بودند٬ کم‌کمک بلند می‌شوند و می‌روند و خلاصه کافه خالی می‌شود. ریچل فنجان‌ها را جمع می‌کند و وقتی می‌بیند دیگر مشتری‌ای در مغازه نیست٬ در را می‌بندد٬ چراغ‌های زیادی را خاموش می‌کند و می‌ایستد به نظافت و جاروکشی کافه. یعنی تمام این اتفاقات بگویم مثلا در پنج دقیقه رخ می‌دهد. بعد راس از دستشویی بیرون می‌آید و می‌بیند کافه‌ی شلوغ و روشن و پرهیاهو یکهو شده است قبرستان خلوت و تاریک. با تعجب از خودش می‌پرسد: من چه مدت آن تو بودم؟

حالا حکایت ماست. این محله‌ای که درش زندگی می‌کنم میدانگاه بزرگی دارد به نام Plainpalais که در واقع زمین لخت و عور و مسطحی است. در طی این سال‌ها بارها دیده‌ام که به مناسبت‌های مختلف این‌جا را تبدیل کرده‌اند به شهر بازی٬ سیرک٬ باغ‌وحش و امثال این‌ها. یعنی می‌آیند و اسباب و وسایلشان را اینجا علم می‌کنند و مثلا می‌بینی یک شبه –واقعا یک شبه- این زمین بایر شده است یک شهر بازی مجهز با چه وسایل عظیم‌الجثه‌ای. یا مثلا شده است سیرک با چه دم و دستگاه و حیوانات و عجایبی. بعد یک‌ماهی این‌طوری می‌ماند٬ تا یک روز صبح که از خانه می‌آیی بیرون و می‌بینی کمترین اثر و نشانه‌ای از همان شهربازی و سیرک و باغ وحش نیست. هیچ. حالا شب قبلش به چشم خودت دیده‌ای که تا دیروقت همه چیز به راه بوده است و نمی‌دانم فان‌فار به آن عظمت داشته خدا نفر را در آسمان‌ها می‌چرخانده یا کلی فیل و زرافه و پلنگ این‌جا داشتند برای خودشان می‌چریدند. ولی صبح اول وقت٬ چنان همه‌ی آن تجهیزات و بند و بساط را جمع کرده‌اند و میدانگاه را جارو کرده و تمیز٬ مثل روز اولش تحویل داده‌اند که آدم باورش نمی‌شود. انگار همه چیز را در خواب دیده است. این‌جاست که آدم٬ عینهو راس٬ از خودش می‌پرسد چند شب مگر خواب بوده‌ام من؟ یا اگر بخواهیم به مقیاس‌های معمول در ایران بسنجیمش که اصلا باید بپرسیم چند ماه خواب بوده‌ام من.

دیده‌اید در ایران وقتی مثلا یک جایی را نمی‌دانم برای فاضلاب یا هر بلایی می‌کنند٬ تا ماه‌ها آن کنده‌کاری همان‌جا برای خودش می‌ماند و کسی نمی‌آید مرمتش کند؟ آخرش هم دعوا می‌شود میان شهرداری و آب و فاضلاب که چه کسی باید گند زده شده را ترمیم کند. بعد آن قدر همان‌طور برای خودش می‌ماند تا یک روز ماشینی٬ دوچرخه‌سوار سیاه‌بختی کسی بیفتد در چاله و بلایی سر خودش یا ماشین و دوچرخه‌اش بیاید و کار به دادگاه بکشد تا در نهایت دادگاه٬ ضمن رسیدگی به شکایت زیان‌دیده و تعیین میزان خسارت٬ نهاد مسؤول برای مرمت خرابی را هم مشخص کند. البته همه‌ی این‌ها مشروط به این است که بعد نهاد مسؤول زیر بار حکم دادگاه برود و اعلام نکند که نمی‌دانم اسمش از سازمان به صندوق تغییر کرده است و به ریش دادگاه بخندد. حکایتش را که شنیده‌اید؟ یعنی همچین داستان‌هایی داریم ما.

این‌جا در یک میدان بیکار شهر سیرک و باغ‌وحش و شهربازی یک ماهه راه می‌اندازند و سر وقت هم جمعش می‌کنند. ما را بگو که همه‌ی سال٬ سیرک داریم. هر جای مملکت را نگاه کنی٬ سیرکی به راه است برای خودش لامصب.

 پ.ن. اکانت فیس‌بوکمدوباره از دستم خارج شده و تا این لحظه برنگشته است. برایش نان خرد می‌کنم و می‌ریزم٬ شاید از همان راهی که رفته٬ برگردد.

نظرات بازدید کنندگان

  1. مهرناز گفت:

    همه نظرها رو میذاری دیگه ؟؟؟ 🙂

  2. Anonymous گفت:

    باحال بود.

دیدگاه شما