این یادداشت بخش پایانی نامهایست که یکی از دوستانم به نام “یانجین مون” برایم نوشته است و حقیقتا حیفم آمد دیگران را در لذت خواندنش شریک نکنم. متن اصلی را هم در انتها آوردهام که البته خواندنش لذت مضاعفی دارد. در این سه سالی که با این دختر کرهای دوست و همسایه و همدانشگاهی بودم٬ همیشه از گفتوگو و همصحبتیاش لذت بردم. لابد برای او هم همینطور بوده است٬ وگرنه هر از گاهی صبح اول وقت نمیآمد در خانهام را بزند که با هم برویم صبحانه بخوریم. بی کمترین اغراقی٬ صبحانه خوردنهایمان را میتوانم یکی از بهترین لحظههای زندگیام در خارج از ایران بدانم. این نامه را یانجین بعد از آخرین دیدارمان برایم نوشت. به گمانم از آن رو که هر دومان عازم سفر دور و درازی هستیم و احتمال این را میدهیم که شاید دیگر هیچگاه فرصت دیدار و صبحانهای دست ندهد. و البته فرصت گفتوگوی رو در رویی.
ترجمهی کارتون: همه همیشه از من میپرسند که چطور توانستهایم
این مدت طولانی با هم زندگی کنیم!
…من هنوز با مفهوم تکهمسری (به معنای متعارف و معمول آن) کنار نیامدهام٬ چرا که وقتی سخن از روابط به میان میآید٬ اصولا چیزی به نام مالکیت در باورم نمیگنجد. از سوی دیگر٬ چون به داشتن شرکای عشقی متعدد هم علاقهای ندارم٬ پس نمیتوانم خودم را آدم چندعشقهای بنامم. به نظر من دو واژهی چند همسری و تکهمسری در مقابل هم قرار نمیگیرند٬ چرا که در هر دوی این واژهها نوعی مالکیت تحمیلی یا اجباری یک انسان را بر انسان یا انسانهای دیگر میتوان یافت.
جدا از مشکل شخصی من با مقولهی چند عشقه بودن٬ این قضیه توجه مرا به چند جایگزین جالب برای آن جلب کرد. برای مثال٬ واژهی comperison که عموما از آن به عنوان معنای مخالف حسادت یاد شود. comperison نوعی احساس شادمانی و رضایت همدلانه در درونمان است٬ زمانی که شریک عشقی فعلی یا گذشتهمان شعف و لذتی را –اعم از عشقی یا غیر عشقی- در بیرون از رابطه با ما تجربه میکند. این احساس –بسته به شخصیت هر کدام از ما- میتواند شکلی شهوانی یا احساسی به خود بگیرد. (منبع: ویکیپدیا)
وفاداری نقطهی کلیدیای است: هم در روابط تکهمسرهها و هم در روابط چندعشقهها. مراد از وفاداری همان ثابتقدم بودن است که نه فقط در تعهد با دیگران٬ که در همخوانی گفتار و کردار نیز نمایان میشود. با این تعریف٬ خیانت عبارت است از شکستن قواعد و پیمانهایی که میان دو یا چند نفر تعریف و محکم شده است. من با آلبر کامو موافقم که: “امانتداری و راستی نیاز به هیچ قاعدهای ندارد.” نقطهی مقابل آن –که احترامی را در من برنمیانگیزد- آدمهایی هستند که نمیتوانند به درستی به وعدههایی که میدهند پایبند بمانند. منافعی که افراد از یک رابطهی انحصاری و تکعشقی حاصل میکنند با آنچه در یک رابطهی باز و چند عشقی به دست میآید٬ قابل جمع نیست؛ کسی که خواهان آزادی نامحدود است٬ نمیتواند انتظار داشته باشد همزمان از مزایای یک رابطهی انحصاری هم بهرهمند شود. باید از یک سو کاست٬ تا بتوان به سوی دیگر افزود. هرچند٬ بسیاری ترجیح میدهند مجبور به انتخاب در این باره نشوند٬ چرا که شجاعت از دست دادن چیزی را ندارند. اینان٬ همان کسانی هستند که خیانت میکنند.
من با این عقیده مخالفم که کسانی که عاشق یکدیگر هستند باید هر شب به هم زنگ بزنند و هر جا که کمترین احتمال حسادتی میرود٬ توضیح مبسوطی برای رفع شبهه بدهند. برایم بهتآور است که حسادت –در نوع بیمارگونهی فردی یا اجتماعیاش- میتواند این باور را به وجود آورد که خیانتکار باید مورد تنبیه قرار گیرد. بی آنکه بخواهم محدودیتی بر رفتار دیگران اعمال کنم٬ مایلم کسی را که عاشقش هستم٬ در فرصت یگانهای که برای زیستن دارد٬ آزادِ آزاد ببینم. او نه روحش را به من بدهکار است و نه جسمش را. اگر از آشفتگیهای او آزار میبینم٬ من هم این حق را دارم که ترکش کنم؛ نه برای تنبیه او٬ که برای شادمانی خودم. با این همه٬ هیچ دلیلی برای عصبانیت وجود ندارد٬ جز آنجا که رفتار و کلام فرد با هم نخواند.
اینکه بخواهیم همواره در کنار کسانی که دوستشان داریم باشیم٬ زیباست. هرچند٬ من ترجیح میدهم در این باره محتاط باشم؛ چرا که مهربانیها و مراقبتهای سرشاری از این دست الزامی برای طرف مقابل ایجاد نمیکند که آزادیاش را در اختیارم بگذارد. دست آخر این که٬ این مناقشه مثال دیگریست از این که چگونه گویش دووجهی میتواند قوهی ادراک ما را محدود کند. سوال نهایی بر سر انتخاب میان “یک نفر” یا “چند نفر” نیست. بلکه بر سر هنر زندگی در کنار یکدیگر است و این که چگونه کسانی را که دوستشان داریم٬ به بهترین وجهی شاد نگه داریم. راهی جز مراقبت و اعتماد نیست.
کارتون از مارک استیورز (http://www.markstivers.com/)
…I’m not fully convinced of conventional monogamy because I don’t believe in possession when it comes to a relationship. I’m not a polyamorist either, as I’m uninterested in having a multitude of partners. I oppose to employing the term polygamy as the antithesis of monogamy, because it is based on the same imposition of property right of one person upon another or many.
Regardless of my discomfort with the actual practice, “polyamory” has brought my attention to a number of interesting alternatives. “Compersion”, for instance, is often referred to as the opposite of jealousy. It is “a state of empathetic happiness and joy experienced when an individual’s current or former romantic partner experiences happiness and joy through an outside source, including, but not limited to, another romantic interest. This can be experienced as any form of erotic or emotional empathy, depending on the person experiencing the emotion.” (Source: Wikipedia)
Loyalty is a crucial value for both monogamists and polyamorists. To be loyal is to be constant not only in support of others but also between one’s words and acts. Cheating means breaking rules or promises established between two or more people. I agree with Camus who said that “integrity has no need of rules.” By contrast, I have little respect for people who make commitments that they cannot stand true to. The major benefits of an exclusive relationship and those of an open relationship are mutually exclusive; with full independence, you can’t expect to enjoy undivided attention. One must sacrifice one side of the benefits if he wishes to maximize the other. However, many refuse to make a choice because they lack the courage to give up on either of them. And they cheat.
I reject the point of view that two people in love should call each other every night and provide thorough explanation whenever there is the slightest chance of jealousy. It’s astounding that jealousy can even lead to a belief in the right to punish the “cheater” when it reaches its pathological zenith in a person or a society. I have no interest in restricting what others do but I’d like to see the one I love prosper freely in his one and only life. He owes me neither his heart nor his body. If I happen to suffer from his distraction, I may as well choose to leave him, not for punishment but for my happiness. None the less, there’s no sense in getting angry unless his act betrayed his words.
Wishing to be fully present for those we love, it’s beautiful. Nevertheless, I’d like to remain cautious so that such overflowing affection and caring do not create an obligation for the other to submit his freedom to my supervision. After all, this debate is another example of how the dichotomous language may limit our perception. The ultimate question is not about choosing between “one” and “many,” but about the art of living together, that is, how to keep our loved ones happy the best way we can – both care and trust are indispensable.
Yeonjin Moon
Cartoon by Mark Stivers (http://www.markstivers.com/)