مادرم زنگ زده بهم میگوید: تو با این موسی چکار داری؟
سریع فکرم میرود پیش آقا موسی٬ سرایدار خانهی خواهرماینها. تعجب میکنم که موسی؟ کدام موسی؟
میگوید: همین موسی صدر. این چیزهایی که در روزنامه مینویسی خطرناک نباشد؟ (دوزاریم میافتد که یادداشتم را در روزنامهی شرق دیده است.)
میگوید: صبح دکتر شهابی زنگ زد خانه و گفت یادداشتت را در روزنامه خوانده و خوشش آمده.
میگویم: نه مامان جان. حرف خطرناکی نزدهام که نگران باشی. یک بحث حقوقی و غیرسیاسی بوده است.
میگوید: حالا خطرش به کنار. تو چه کار به کار او داری؟ مگر نمیدانی آخوندها همهشان مثل هم هستند؟
میگویم: نه٬ اینطورها هم که شما میگویی نیست. آدمها با هم فرق دارند.
حرفم را قطع میکند که: شماها چه میفهمید این چیزها را؟ ما این موها را در آسیاب که سفید نکردهایم… و سریع حرف را عوض میکند که: غذا خوب میخوری؟
خوشحال از اینکه بحث عوض شده است٬ میگویم: آره. خوبِ خوب.
میگوید خلاصه کاری به کار این چیزها نداشته باش!
سلام. آفرین. “اینطورها هم که شما میگویی نیست. آدمها با هم فرق دارند.”
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
🙂