پنجشنبه 7 مهر 1390


مادرم زنگ زده بهم می‌گوید: تو با این موسی چکار داری؟

سریع فکرم می‌رود پیش آقا موسی٬ سرایدار خانه‌ی خواهرم‌این‌ها. تعجب می‌کنم که موسی؟ کدام موسی؟

می‌گوید: همین موسی صدر. این چیزهایی که در روزنامه می‌نویسی خطرناک نباشد؟ (دوزاریم می‌افتد که یادداشتم را در روزنامه‌ی شرق دیده است.)

می‌گوید: صبح دکتر شهابی زنگ زد خانه و گفت یادداشتت را در روزنامه خوانده و خوشش آمده.

می‌گویم: نه مامان جان. حرف خطرناکی نزده‌ام که نگران باشی. یک بحث حقوقی و غیرسیاسی بوده است.

می‌گوید: حالا خطرش به کنار. تو چه کار به کار او داری؟ مگر نمی‌دانی آخوندها همه‌شان مثل هم هستند؟

می‌گویم: نه٬ این‌طورها هم که شما می‌گویی نیست. آدم‌ها با هم فرق دارند.

حرفم را قطع می‌کند که: شماها چه می‌فهمید این چیزها را؟ ما این موها را در آسیاب که سفید نکرده‌ایم… و سریع حرف را عوض می‌کند که: غذا خوب می‌خوری؟

خوشحال از این‌که بحث عوض شده است٬ می‌گویم: آره. خوبِ خوب.

می‌گوید خلاصه کاری به کار این چیزها نداشته باش!

نظرات بازدید کنندگان

  1. محمد گفت:

    سلام. آفرین. “این‌طورها هم که شما می‌گویی نیست. آدم‌ها با هم فرق دارند.”

  2. Anonymous گفت:

    این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

  3. تهمینه شیبانی گفت:

    🙂

دیدگاه شما