سه شنبه 27 اردیبهشت 1390


دو نکته‌ی غیر مرتبط را یک‌جا می‌آورم٬ بی‌آن‌که قصد جمع‌بندی یا نتیجه‌گیری از آن‌ها را داشته باشم:

اول این‌که تازه کم‌کمک داشتیم از شر تگ شدن روی عکس‌های بی‌ربط و باربط در فیس‌بوک خلاص می‌شدیم که بلای دیگری از راه رسید. این قضیه‌ی سوال پرسیدن دیگر چه صیغه‌ای است؟ سوال‌های پرت و پلا؛ بی آن‌که اصلن مشخص باشد چه هدفی را دنبال می‌کند و اصلن به فرض این‌که به جوابی هم برسد٬ چه نتیجه‌ای را به دست خواهد داد. برای من یکی که واقعن پاسخ به این سوال که “بچه‌های کدام شهر باحال‌ترند؟” یا “دخترها باوفاترند یا پسرها؟” کمترین جذابیتی ندارد. در عوض اگر قرار باشد جواب سوالی را بیابم٬ دلم می‌خواهد بدانم در مغز و فکر کسانی که این سوال‌ها را می‌سازند و پخش می‌کنند٬ چه اتفاقی می‌افتد که منجر به طرح چنین خزعبلاتی می‌شود و آیا اصلن اتفاقی هم می‌افتد یا خیر.

نکته‌ی دوم این‌که برای همه‌مان به گمانم بارها و بارها پیش آمده که ایمیلی پیامی چیزی به دستمان رسیده باشد حاوی جمله‌ای یا یادداشتی از نمی‌دانم دکتر شریعتی و شاملو و دکتر حسابی و کوروش کبیر و این‌ها. یا داستان‌هایی که راست یا دروغ به آدم‌های معروف و شناخته شده منصوب‌شان کرده‌اند. این که نیوتون این کار را کرد یا الکساندر فلمینگ باباش چه‌کاره بود و انیشتین چه گفت و از این دست چیزها. به تجربه چنین دستگیرم شده است که بخش زیادی از این گفته‌ها و داستان‌ها واقعیت نداشته و تراوشات ذهنی کسانی‌ست که برای اعتبار بخشیدن به نوشته‌های خود از نام‌های شناخته شده وام می‌گیرند. چند روز پیش کسی شعری از فریدون حلمی را برایم فرستاد با نام ” به تو سربسته و در پرده بگویم” که پایینش شاعر را نوشته بود مولانا. حالا انگار اگر نام واقعی شاعر فلک‌زده را پایین اثر می‌آورد٬ از ارزش آن کاسته می‌شد. قبل‌ترش باز کسی مرا روی یادداشتی تگ کرد با این مضمون که “به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم…” و از این حرف‌ها؛ بعد هم بالایش نوشته بود مطلبی از احمد شاملو. داستان‌ها و حکایت‌ها هم که دیگر مانند نقل و نبات می‌آید و می‌رود. کنتور هم که ندارد. این‌که نیلز بور سر امتحان فیزیک چه جوابی به سوال معلم داد و یا سیبی که بر سر نیوتون فرود آمد گرد بود یا بیضی و از این قبیل چیزها.

وجه مشترک همه‌ی این‌ها و خمیرمایه‌شان هم انگار یک چیز است: اغراق. مثال دم‌دستی‌ش این‌که من در همین ۵ ماه ابتدایی سال ۲۰۱۱ بالای ۵۰ عکس از جک و جانور و منظره و آدم‌ها به دستم رسیده است که در تمام آن‌ها هم فرستنده تأکید کرده این عکس معروف‌ترین عکس سال ۲۰۱۰ یا نمی‌دانم دهه‌ی اول قرن بیست و یکم و این حرف‌هاست. آخر چطور امکان دارد هر عکسی که به دست من می‌رسد٬ معروف‌ترین عکس‌ سال ۲۰۱۰ باشد؟ انگار اگر فرستنده به سادگی بگوید این عکس زیبایی‌ست که ارزش دیده شدن دارد٬ اثر نمی‌کند. انگار حتمن باید به صفت تفضیلی “ترین”٬ آن هم در یک بازه‌ی زمانی مشخص وصل شود تا مورد توجه قرار بگیرد. حتمن باید نام آدم معروفی در یادداشت یا بالای آن آورده شود تا به چشم بیاید.


پ.ن. می‌دانم مدتی‌ست خیلی غر می‌زنم و از هرچه دم‌دستم باشد٬ ایراد می‌گیرم. تازه خبر ندارید که دو-سه تا یادداشت دیگر هم با همین سیاق نوشته‌ام و گذاشته‌ام در نوبت چاپ. چه‌کار کند آدم وقتی غرش می‌آید؟ بگوید نیاید؟

نظرات بازدید کنندگان

  1. یوسف سعادت گفت:

    اویس‌جان یادمه توی کتاب «بینش اسلامی» دبیرستان درسی داشتیم دربارۀ هدف [خدا] از آفرینش انسان. چند تا هدف میانی مثل «ابتلا (: آزمایش)»، «پرستش» و … آورده بود و سرآخر هدف غایی رو «قرب (الی‌الله)» دونسته بود. وقتی هدف این‌قدر انتزاعی، دور از نیازهای روزمرّه و تخصّصی طرح بشه، مشخّصه که راهنمای راه باید متخصّص در امور انتزاعی (برای نمونه روحانی) باشه و … در نهایت، چیزی مثل دین تنها راه رستگاری می‌شه. اما یه هدف انتزاعی پیامدها و بایستگی‌های ویژۀ خودش رو هم داره؛ برای نمونه، ممکنه متخصّصان رستگاری (یعنی همون روحانی‌ها و در کل همۀ کسایی که نجات بشر رو در نوعی حرکت انتزاعی می‌بینن) برای طی این طریق دستورها و توصیه‌هایی به مردم بدن که درست مثل همون هدف، انتزاعی و غیرمعموله؛ برای نمونه، ازشون بخوان تا بچه‌هاشون رو سر ببرن تا خدای باران خوشش بیاد و بارون بباره یا بگن اگه یه سری کلمه رو روزی چند دفعه بگی، بعد از مرگ اوضاع بهری خواهی داشت یا … من نمی‌دونم با این کارهای عجیب این نتیجه‌ها به‌دست میاد یا نه، اما می‌دونم این‌طوری مردم یاد می‌گیرن یه چیزهایی هست که اینقدر راه‌حل‌های عجیبی داره که با عقل خودشون نمی‌تونن راهی براشون پیدا کنن! در کل این تجویز به مشکل‌های ساده هم سرایت می‌کنه، یعنی برای نمونه اگه کسی بخواد مسواک رو برای خودش و بچّه‌ش تجویز کنه، می‌گه حدیث از فلان بزرگ هست که مسواک خوبه یا دروغ بده یا هر چی. حالا دنیای امروز یه تغییرایی کرده و دانشمندا و مخترعا و نویسنده‌ها معتبرتر از پیامبرا و روحانیای قدیم شدن، پس کافیه روش‌های یادشده این بار با گفته‌ها و رفتارهای اون‌ها جفت‌وجور بشه.
    روشنه که حرفای بعضیا پخته‌تر و قابل‌اعتمادتر از حرفای بعضیای دیگه‌س، امّا قدرت تمیز در بیش‌تر آدم‌ها به‌طورانکارناپذیری وجود داره. ولی بیخردی و شتابی که توی «جامعه‌های پرجمعیت انسانی» هست، فرصت نمی‌ده همۀ آدما دربارۀ موضوعای مهمّ به توافق برسن. پس فقط کافیه سعی کنن دربارۀ یه چیزای تقلیل‌یافته‌ای هم‌نظر باشن، مثل این‌که یه اسم‌ها و شخصیت‌هایی کم‌تر ممکنه اشتباه کنن. خب حالا کافیه چیزایی که زیاد بد به نظر نمیان به اون اسم‌ها و لقب‌ها نسبت داده بشن. یعنی موضوع اصلی اینه که تا حدودی مطمئن باشیم دیگران زیاد با حرفی که از دهن ما می‌شنون مخالفت نخواهند کرد. برنارد شا می‌گه: «تو که از من نمی‌خوای دربارۀ نمایش‌نامه‌ای حرف بزنم که نمی‌دونم کار کیه!؟».
    به نظر من با توسعۀ دموکراسی و رسمیت پیدا کردن تکثر، روش‌های تاریخی یادشده کنار زده می‌شن، امّا تایپ دلیل‌های این ادعا (برای من) و خوندن اون‌ها (برای شما) فکر نکنم کار راحتی باشه!ا

  2. یوسف سعادت گفت:

    اویس جان نمی‌دونم از نظرت سؤال‌هایی که من در فیس‌بوک طرح کردم چقدر وارد یا پرت‌وپلا هستند. راستی گفتی «دلم می‌خواهد بدانم در مغز و فکر کسانی که این سوال‌ها را می‌سازند و پخش می‌کنند، چه اتفاقی می‌افتد که …». اگه دربارۀ سؤال‌های من هم دلیل‌هایی از این دست خواستی، بگو بگم.
    یه صفحه توی فیس‌بوک ساختم به نام «از زبان». خوش‌حال می‌شم جواب‌های تو رو هم به سؤال‌هایی که توی این صفحه می‌ذارم بدونم.

  3. اویس جان
    در مورد نکته اول مطلبی رو باید عرض کنم
    خودم به شخصه تابحال هیچ پرسشی رو مطرح نکردم. چون بقول تو اینقدر زیاد شده که اگر پرسش درست و با هدفی هم عنوان بشه در میان پرسش های پرت وپلا ارزش خود رو از دست میده.
    نکته بعدی و مهم تر اینه که چرا همچین پرسشهایی مطرح میشه و چرا ما مشاهده میکنیم که خیلی از دوستان شرکت میکنند؟؟!!
    مثلا همون پرسش که بچه های کوم شهر باحال ترن که اصولا فاقد هر گونه ارزش میباشد. جواب این سوال رو باید در هدف استفاده از فیس بوک توسط افراد مختلف جستجو کرد. و اینکه افراد بدنبال چه دستاوردی از فیس بوک هستن.
    خوب یه سری از جواب هایی که به ذهنم میرسه اینه:
    ۱. ارتباط با دوستان و جویای احوال شدن
    ۲. سرگرمی و تفریح
    ۳. افزایش اطلاعات عمومی
    ۴. دوست یابی
    ۵. ابراز وجود کردن
    ۶. تبادل اطلاعات و افزایش سطح دانش و معلومات عمومی
    …….
    حال در مورد اینکه چرا همچین پرسشهایی مطرح میشه میتونی به گزینه های فوق مراجعه کنی وجواب سوالت رو با شناخت پرسش گرانی که با اهداف مختلف در فیسبوک فعالیت میکنن پیدا کنی.

    اویس جان: یکی از زیبایی های دنیا اینه که هیچ ۲ انسانی مثل هم نیستن و تو نمیتونی انتظار داشته باشی که شخصی بر اساس اصول و المانهایی که تو برای آن ارزش قائلی زندگی کنند.
    و زیبایی افرادی مثل تو که دارای فکر روشن و نکته سنجی خاص و شخصیت منحصر به فردی میباشند به این هست که افرادی مثل من که دارای سطح فکری متوسط به پایین و بسته و قلمی ساده و نیز دارای ارزشهای سطحی در کنار تو زندگی کنند. اینگونه هست که مانند نگینی بر انگشتر و یا گلی در میان سبزه زار منحصر به فرد و خیره کننده هستی.
    و ما بعنوان سبزه های این دشت به گلهایی مثل شما افتخار میکنیم.

    پس زیبا ببین و غر نزن پسر خوب:دی

    به شخصه با مطالبی که گفتی کاملا موافقم و فقط خواستم این مطالب رو هم عنوان کنم که البته شما خودتون بهتر از من اینها رو میدونی.
    ارادتمند شما
    “سعید یحیی نژاد”

  4. در مورد نکته دوم
    کاملا موافقم و فکر میکنم یه جورای برعکس قانون کپی رایت هست:دی
    کپی رایت:فردی نوشته کسی رو به خودش نسبت میده برا اینکه اعتبارشو بالا ببره
    این صیغه جدید: نوشته خودشو به فرد دیگری نسبت میده(ی منسوب میکنه) که به نوشته خودش ارزش بده.
    همونطور که میبینی این ۲ حالت یکم فرق میکنه
    نفر اول شخص متقلبی هست که با دزدی تفکرات به خیال خودش شخصیتی برای خودش دست و پا کرده
    و نفر دوم شخصی هست که اعتماد به نفس لازم رو در خودش ندیده که بگه آقا من اینو گفتم و میترسه که بقیه از نوشتش ایراد بگیرن و اون نتونه جواب ایرادات رو بده و یا میخواد با منتسب کردن جملاتش جلوی نقد اطرافیان مخاطبش رو بگیره.
    دسته سوم افرادی هستن که جملاتی رو میشنوند و نمیدونن مرجعش چیه و کیه و اسم کوروش و ناپلئون و مولانا و ۴ نفر دیگه رو میزارن پشتش. اینها که دیگه نوبرشن و افراای هم هستن که باورمیکنن که کوروش اینهمه جملات بر روی سنگ نوشته و کتیبه گفته.
    حتی گفتگوی کوروش و اسکندر هم مشاهده شده و لایک کردن زیاد هم زیرش مشاهده شده بدون اینکه بپرسن کورش و اسکندر تو یک دوره نبودن!!!!
    عزیزم قربونت برم افرادی که همچین جملات نقضی میگن افرادی هستن که یک یا چندین کتاب ازهمون یک جمله مینویسن و اون جملات نتیجه دید عمیق و تیزبینانه آنها به زندگی و دنیا بوده و اونها رو برای معروف شدن نگفتن. معروف بودن و اونها رو گفتن.
    مثلا انتظار شنیدن جملات عرفانی از فردی متخاصم و غارتگر نباید داشت!!
    بگذریم و بیراهه نریم
    عاشق این نوشته هاتم اویس جان
    موفق باشی

  5. اويس گفت:

    یوسف عزیز٬ از توضیح عالی‌ت درباره‌ی نکته‌ی دوم بسیار لذت بردم. خیلی خیلی ممنون.
    در مورد نکته‌ی اول هم من یکی دو تا سوالی که از تو به دستم رسید٬ درباره‌ی فرهنگستان و واژه‌گزینی آن بود که همچنان که انتظارش از تو می‌رود سوال‌های معقول و کاربردی‌ای بود و لذا وارد این بحث من و سوال‌های مسخره‌ای که مثال‌شان را زدم نمی‌شود. مگر این‌که تو هم زده باشی توی خط “دخترها باوفاترند یا پسرها؟” و من بی‌خبر باشم! راستش را بگو! زدی یا نه؟! :)))

  6. اويس گفت:

    سعید عزیز ممنون از توضیح و توجهت.
    تمام نکاتی را که اشاره کردی٬ به جز تعاریفی که ازم کردی٬ قبول دارم و حق را به تو می‌دهم.
    از این‌همه محبت و بزرگواری که در حقم داشتی خیلی خیلی شرمنده شدم و اگر بی‌ادبی نبود٬ تمام کامنت را پاک می‌کردم تا هر بار با دیدن تعاریفت خجالت نکشم.

  7. یوسف سعادت گفت:

    زدیم تو کار دخترا، جواب نداد، برگشتیم سر زبان‌بازی!ا

دیدگاه شما