دوشنبه 19 اردیبهشت 1390

چنین باد اندر شبستان من


داشتم داستان سیاوش را در شاهنامه می‌خواندم٬ آن‌جا که فردوسی شرح آشنایی و ازدواج شاه کاووس را با مادر سیاوش می‌دهد. داستان از این قرار بوده است که یک روز طوس و گیو (که هر دو از پهلوانان شاه کاووس بودند) به همراه گروهی از زیردستان و همراهان به تفرج و شکار می‌روند. در نزدیکی مرز توران٬ در درون بیشه‌ای چشم‌شان به دختری می‌افتد که به گفته‌ی فردوسی:

به دیدار او در زمانه نبود / برو بر ز خوبی بهانه نبود

گیو و طوس از او پرس‌و‌جویی کردند که از کجا آمده است و این‌جا چه می‌کند و این حرف‌ها. بعد هم بر سر تصاحب دختر میان دو پهلوان بگو‌مگویی در گرفت:

دل پهلوانان بدو نرم گشت / سر طوس نوذر بی‌آزرم گشت

شه نوذری گفت من یافتم / از ایرا چنین تیز بشتافتم

بدو گیو گفت این سخن خود مگوی / که من تاختم پیش نخچیرجوی

این اختلاف تا آن‌جا بالا گرفت که گفتند اصلن باید سر این دختر را که باعث و بانی اختلاف است همین‌جا ببریم تا قال قضیه کنده شود:

سخن‌شان به تندی بجایی رسید / که این ماه را سر بباید برید

که البته با وساطت یکی از همراهان٬ قرار شد دختر را پیش شاه کاووس ببرند تا او میان‌شان داوری کرده و دختر را به یکی از این پهلوان‌ها ببخشد. خلاصه دختر را بار می‌زنند و با خودشان به کاخ شاه می‌برند و داستان را برای شاه بازمی‌گویند. اما گویا شاه خودش از همه خوش‌اشتهاتر بوده است:

چو کاووس روی کنیزک بدید / بخندید و لب را به دندان گزید

و خودش مشغول مخ‌زنی شد:

بدو گفت خسرو نژاد تو چیست / که چهرت همانند چهر پریست

و خلاصه بعد از کمی گفت‌وگو٬ شاه به طوس و گیو که ظاهرن نقش دسته‌بیل را بر عهده داشته‌اند٬ گفت از فکر دختر بیرون بیایند که این لقمه‌ی ملوکانه سزاوار پادشاه است:

بهر دو سپهبد چنین گفت شاه / که کوتاه شد بر شما رنج راه

گوزن‌ست اگر آهوی دلبرست / شکاری چنین از در مهترست

بعد هم شاه دستور داد دختر را به شبستان ببرند و بیارایندش:

بت اندر شبستان فرستاد شاه / بفرمود تا برنشیند به گاه

بیآراستندش به دیبای زرد / به یاقوت و پیروزه و لاجورد

البته ظاهرن شاه کاووس در زمینه‌ی بهره‌برداری از ازدواج هم بسیار هول بود. چون خیلی زود سر و صدایش درآمد:

بسی برنیآمد برین روزگار / که رنگ اندر آمد به خرم بهار

جدا گشت زو کودکی چون پری / به چهره بسان بت آزری


داشتم فکر می‌کردم در کنار همه‌ی چیزهای خوبی که از دوران قدیم شنیده‌ایم و برایمان نقل کرده‌اند٬ این را هم اضافه کنیم که دخترها هم به مراتب بهتر و منطقی‌تر از امروز بوده‌اند. نمونه‌ش همین: دختر به این خوشگلی رفته تک و تنها در بیشه ایستاده است که کسی بیاید ببردش. عشوه خرکی هم در کارش نبود. پهلوان‌ها که از راه رسیدند مثل بچه‌ی خوب همان‌جا ایستاد تا میان خودشان تصمیم بگیرند و ببیند قسمت کدام‌شان می‌شود. بعد هم این‌که وقتی بر سر تقسیم به نتیجه نرسیدند٬ ناراحت نشد. به آن‌ها فرصت داد و همراه‌شان آمد تا بعدن تصمیم بگیرند. خانه نمی‌آیم و از این حرف‌ها هم در کارش نبود. در خانه هم که تصمیم عوض شد و قرار شد کس دیگری او را بستاند٬ نه نیاورد. شرط و شروط هم نگذاشت که نمی‌دانم ۵ سال اول ازدواج بچه‌دار نشویم و این حرف‌ها. رفتن به شبستان همان و وا دادن همان. آخرش هم پسری زایید به چهره به‌سان بت آزری؛ خلاصه این‌که از شواهد چنین برمی‌آید که کلن بساز و اقتصادی بودند دخترهای آن دور و زمانه.

دوست دارم برگردم به زمان‌های قدیم. بعد یک روز برای شکار بروم طرف‌های مرز توران٬ درون بیشه‌ای جایی. دوست و رفیق و پهلوانی را هم با خودم نبرم که بخواهد سر دخترک حرفمان شود و آخر دختر از بغل کاووس سر در بیاورد. پیدایش که کردم٬ برش دارم و بیاورم بفرستمش در شبستانم. فکرش را بکنید٬ شبستان هم داشته باشم. بعد خودم بنشینم به friends دیدن و مدام زن‌های شبستان بیایند و چای تازه‌دم بیاورند و آتش قلیانم را عوض کنند و اگر چیز دیگر هم خواستم نه نیاورند. همه‌شان هم بت آزری بزایند. من هم هی friends ببینم و هی تازه شود چای و قلیانم. زن‌های شبستانم.

نظرات بازدید کنندگان

  1. گلناز گفت:

    بعله… خسته نباشین، یا اصلا خسته میشین که بگیم نباشین؟!

    الان دیگه بر عکس شده. شما بشینین توی بیشه تا ما بیایم در موردتون تصمیم بگیریم!

    خلاصه…نوشتن پستی چنین در زمانه ای چنان بسان پتکی بماند بر مغز خودتان.

  2. امين شاكر گفت:

    زهی تفکر باطل، زهی خیال محال

  3. Soso گفت:

    خیلی باحال بود…
    البته اصلا دور از واقع نیست!از عهده اش بر می آی اویس!

  4. رها گفت:

    یک ضرب المثل قدیمی هست که میگه:
    شتر در خواب بیند پنبه دانه…
    البته قصد جسارت نداشتما

  5. ن ا ر س ی س گفت:

    بد آموزی داره این چیزا …
    چرا شاهنامه را ممنوع الچاپ نمی کنند پس ؟

  6. manijeh گفت:

    بد نگذره به تو، شیطووووووووون
    تعارف نکنی، چیز دیگه خواستی بگو
    باشه؟؟

دیدگاه شما