درس
با دوستانم رفتیم به تماشاخانهی ایرانشهر برای دیدن نمایش درس٬ از اوژن یونسکو و به کارگردانی داریوش مهرجویی.
اول اینکه تئاترِ ۷۰ دقیقهای که قرار بود ساعت ۲۰:۴۵ شروع شود٬ با ۲۵ دقیقه تأخیر در ساعت ۲۱:۱۰ شروع شد.
دوم اینکه به اندازهی ظرفیت صندلیهای سالن -بلکه بیشتر- تشک آوردند و ملت را به زور چپاندند در سالن. البته این چیز عجیبی نبود. قبلن هم دیده بودم که به قدر یک ردیف تشک میگذارند برای کسانی که بلیط را دقیقهی نود و پای گیشه خریدهاند. اما اینجا دیگر نوبرش را آورده بودند. چهار ردیف تشک گذاشته بودند و کم مانده بود ردیف جلو برود روی سن بنشیند. دست آخر هم خانمی آمد روی سن و از مردم خواهش کرد عقبتر بنشینند تا هنرپیشهها بتوانند راحت بازی کنند. انگار ملت به خواست و دل خودشان داشتند در هم مچاله میشدند و لول میخوردند. صدای کسی هم در نیامد که خب٬ سالن بزرگتر میگرفتید که این مشکلها پیش نیاید. انگار بیاحترامی به حقوق مردم دیگر رویهای شده است برای خودش که اگر سراغی ازش نباشد٬ باید تعجب کنیم. فرقی هم نمیکند صف نانوایی باشد یا سالن تئاتر.
سوم اینکه نمایش ضعیفتر از آنی بود که فکرش را میکردم. در واقع به جز بازی خوب امیر جعفری چیزی نداشت که بتوان به آن دل خوش کرد. در هیچ کجای نمایش خبری از خلاقیت٬ ابتکار یا تیزهوشی و باریکبینیای نبود که بتوان در آن ردپایی از مهرجویی یافت و بهش دل خوش کرد. جاهایی از نمایش هم کمی خستهکننده بود که کنار دستیام خوابش برد و چند دقیقهای چرت زد. در چند قسمت از اجرا٬ امیر جعفری لابهلای صحبتش ادای شخصیتهای سیاسی روز را درآورد که اگرچه ملت سوت و کف زدند و خندیدند٬ اما بیشتر به لودگی میزد تا طنز معنادار و گزنده. به هر حال آدم از تئاتری که اسم مهرجویی رویش است٬ انتظار آن را ندارد که نهایت باریکبینی و نکتهسنجیاش بشود درآوردن ادای “بگم؟ بگم؟” و “سندش هم موجود است”رئیس دولت. بابا ناسلامتی آمدهایم دیدن نمایشنامهای از اوژن یونسکو.
آخرش هم امیر جعفری برای رفع تکلیف آمد روی سن و گفت آقای مهرجویی کاری برایش پیش آمده و نتوانسته است بیاید که البته کسی در تماشاچیها ضایعش کرد و لو داد که هرشب برای خالی نبودن عریضه همین را میگویند!
خلاصه این که اگر نرفتهاید ببینیدش٬ من یکی که بهتان توصیهاش نمیکنم. ۲۰ تومان پولش را بگذارید در جیبتان و خوش باشید. بروید با آن پسته بخرید و بخورید. بهتر از این است که روی تشک بنشینید و لابهلای ۸۰ نفر مچاله شوید تا بعد از نیم ساعت تأخیر شوخیهای تکراری و قدیمی “بگم؟ بگم؟” را بشنوید.
اسم اوژن یونسکو رو که دیدم و یاد کرگدن افتادم و بعد اسم مهرجویی رو دیدم طوری هول ورم داشت که اگر بقیه متن رو نخونده بودم باید حتما نمایش رو می دیدم! خوب شد که گفتی. این دو تا اسم با این شرح نمایش اصلا جور درنمی آد. خیلی ضایع است.