دوشنبه 29 آذر 1389

I beg your pardon


برداشته برایم نوشته است چرا این‌بار که به ایران آمدم٬ خبری ندادم و بی‌خبر هم برگشتم. گلایه‌ی فراوان کرده است و این که آدم بی‌معرفتی هستم و چه و چه. راست می‌گوید؟ حق با اوست؟ حق با من است؟ آدم بی‌معرفتی هستم؟ او آدم پرتوقعی است؟

ایراد کار این‌جاست که هر کدام تنها خودمان را می‌بینیم. او خودش را می‌بیند که مدت‌ها منتظر مانده است برگردم و حالا که برگشته‌ام خبری چیزی نداده‌ام. من هم خودم را می‌بینم که صد تا کار را لیست کرده بودم برای یک سفر کوتاه یک‌هفته ده‌روزه به ایران و بعد هم که از راه رسیدم٬ مشکلات خانوادگی‌ای رخ داد که حتی فرصت نکردم نگاهی به آن لیست صدتایی‌ام بیندازم. کارم شد در خدمت خانه و خانواده بودن که وظیفه‌ام بوده است٬ به عنوان کسی که زمان زیادی از سال را حضور ندارد و حالا که آمده است باید گوشه‌ای از کار را بگیرد و دستی برساند. روز برگشتم نگاهی به لیستم کردم و دیدم بیشتر آن‌چه را نوشته بودم٬ نرسیدم پی بگیرم. حواله‌اش دادم به بار بعدی که می‌آیم. یعنی سخت است قبول این که تو هم یکی از این کارهای مهم بودی که به نیت انجام و دیدارش آمدم ایران و دست نداد؟

می‌گوید یعنی حتی به اندازه‌ی یک تماس تلفنی هم فرصت نداشتی؟ می‌گویم داشتم. اما نمی‌شد زنگ بزنم و بگویم خداحافظ. باید قراری می‌گذاشتیم که به خدا برای آن وقتی نداشتم. همه‌ی کار و زندگی‌ام در این ده روز شده بود همان دغدغه‌ی خانوادگی و حتی فرصت نکردم به قدر یک روز بابل بروم. و این را دیگر همه می‌دانند که هوای بابل برای من از واجبات است و این اولین بار بود که آمدم و برگشتم بی‌آن‌که سری به شهرم زده باشم. ماندم در هوای کثافت تهران و در آن آلودگی و سرب و سرطان وول‌وول زدم تا وقت رفتنم برسد. پیمان و محسن٬ دوستان نزدیکم را هم ندیدم. قرار بود برای یکی از دوستان آلمانی‌ام کتاب عکسی از ایران ببرم که آن را هم فرصت نکردم. به قدر یک ساعت که بروم کریم‌خان٬ نشرچشمه و کتاب را بخرم فرصت نشد. باقی کارها هم همه‌اش ماند.

حالا لابد من باید بگویم ببخشید که این‌طور شد٬ شرمنده‌ام. تو هم بگویی خواهش می‌کنم٬ ایرادی ندارد. در حالی که نه من واقعن منظورم این است که شرمنده‌ام و مرا ببخشی و نه از نظر تو قضیه واقعن ایرادی نداشته است. این را می‌گوییم که خیال خودمان را راحت کنیم. من خیالم راحت شود که برای بدقولی و بی‌معرفتی‌ام عذرخواهی‌ای کرده‌ام و تو هم خیالت راحت شود که در برابر عذرخواهی من تواضع و بخششی به خرج داده‌ای. وگرنه خودمان که می‌دانیم این وسط یک جای کار می‌لنگد. حتی کجایش را هم می‌دانیم که می‌لنگد.

نظرات بازدید کنندگان

  1. بهروز گفت:

    ای بابا، ایران بودی و خبر ندادی؟ راستی که عجب بی‌معرفتی هستی!

  2. Anonymous گفت:

    اویس جان کار بسیار شایسته ای کردی که نگفتی میری ایران،تازه چه معنی داره هر بار که بری همه انتظار داشته باشن که بهشون خبر بدی یا ببینیشون، شاید یه بار یه کار مهمتر داشته باشی، یه آدم مهمتر رو بخوای ببینی و چه چه! 🙂

  3. محمد الف گفت:

    ولی کاش عقد من میومدی!

  4. مهسا گفت:

    گفت مرا خواجه فرج صبر رهاند ز حرج/هیچ مگو کز فرج است اینک گرفتار شدم-چرخ بگردید بسی تا که چنین چرخ زدم/یار بنالید بسی تا که در این غار شدم-نیم شبی همره مه روی نهادم سوی ره/در هوس خوبی او جانب گلزار شدم-گاه چو سوسن پی گل شاعر و مداح شدم/گاه چو بلبل به سحر سخره تکرار شدم-زوبع اندیشه شدم صدفن و صدپیشه شدم/کار تو را دید دلم عاقبت از کار شدم(مولوی-دیوان شمس-غزل شماره ۱۳۹۲)

دیدگاه شما