ما تنتنیها
۱- من سالها موهایم را از این مدلها میزدم که همهاش را میآورند پایین و بعد چند خال جلویی را به زور سشوار یا ژل بالا میدهند. سالها که میگویم منظورم دستکم از زمانی است که عقلمان به تیپزدن و این حرفها قد داد و حالیمان شد که اوضاع چگونه است. پیش از آن٬ البته مدل دیگری میزدم که توضیح دربارهی آن و اصلن تحلیل شخصیت آن دورانم مجال دیگری میطلبد و اگر روزی قرار باشد پرده از جهالتهای آن زمان بردارم٬ حتمن مقر خواهم آمد که چگونه جانوری بودم. عجالتن کاری به آن دوران قبل از تاریخ نداشته باشید و به همینمقدار بسنده کنید که از سالهای دوم-سوم دبیرستان که دیگر پشت لبمان سبز شده بود و نگاههای این و آن در کوچه و خیابان برایمان معنای دیگری یافته بود٬ موهایم را از این مدلهای تنتنی میزدم که هر چه هست و نیست را میریزند پایین و بعد جلویش را به زور باد و فوت و روغن هوا میدهند.
۲- چند شب پیش با چندی از دوستانم شام میخوردیم و گپ میزدیم. صحبت آب و هوای کشورها بود. از همین صحبتهای خنثی و معمولیای که وقتی آدمهای نه چندان صمیمی و آشنا دور هم جمع میشوند و به اقتضا یا اجبار مهمانی یا مناسبتی که در جریان است باید دقایقی را با هم بگذرانند٬ برای خالی نبودن عریضه پیش میکشند. دختر فنلاندی از سرمای کشورش گفت و پسر اتیوپیایی از گرما و هر کس حرفی میزد. یکی از من آب و هوای ایران را پرسید و من هم حق به جانب درآمدم که آب و هوای ایران دقیقن همان جور است که باید باشد. هر چیز سر جایش: از حدود ژوئن تا سپتامبر که تابستان است گرم٬ از ژانویه تا مارس که زمستان است سرد٬ پاییز و بهار هم معتدل. پسر برزیلیای که آن سر میز نشسته بود تعجب کرد که: از کجا میگویی این حالت طبیعیاش است؟ آنجا که من هستم٬ زمستان از ژوئن تا سپتامبر است که سردترین زمان سال است. زمستان شما هم همان تابستان ماست که هوا گرم است. باقی سال را البته شاید بتوانیم با هم کنار بیاییم.
۳- بهار ۲۰۰۹ که به وین رفته بودم٬ امیر٬ دوستم که میزبانم هم بود٬ مرا به آرایشگاهی برد که به قول خودش مدل اُمُّلی موهایم را عوض کند. برایش خزعبلات بافتم که این تنها مدلی است که به من میآید و خدا این کله را برای این مدل مو آفریده است و اگر مدل موهایم را عوض کنم٬ ممکن است اصلن مغزم دیگر کار نکند و این حرفها که به خرجش نرفت. کشانکشان مرا برد آرایشگاه و سپردم به دست خانم ارمنیای که از بد حادثه او هم معتقد بود مدل موهایم باید عوض شود. با خودم فکر کردم حالا قرآن خدا که عوض نمیشود. این چند روزی را که در وین هستم دل امیر را نمیشکنم و با این مدل مویی که دوست دارد میمانم. بعد که برگشتم سر کار و زندگیام٬ پناه میبرم به همان تنتنی عزیزم که خدا کلهام را برای آن آفریده است. تنتنی هیچ وقت برنگشت. در پایان آن چند روز در وین فهمیدم که مدل جدید بیشتر به من میآید و مدل پیشین تنها به این خاطر بر سرم مانده بود که به آن عادت کرده بودم.
۴- پسرک برزیلی راست میگفت. چرا فکر میکردم معیار سنجش تعادل آبوهوای این جهان٬ آب و هوای کشوری است که من در آن بزرگ شدهام و به آن خو کردهام. امیر هم راست میگفت. از کجا معلوم کلهام را برای تنتنی ساخته باشند نه برای مدلی که آن خانم ارمنی زد؟ معیارم چه بوده است؟ عادتم؟ خو کردنم؟
۵- آدم اینرسی دارد به کاری که دارد میکند٬ به فکری که دارد. دوست دارد با همان پیش برود و هیچ چیزی سر راهش قرار نگیرد که مجبور به درنگ یا تغییر مسیر شود. گمان میکند کار درست همانی است که میکند. فکر درست همانی است که در سرش میچرخد. بهترین مدل مو همانی است که سالها بر کلهاش بوده است. معیار سنجش تعادل آب و هوای کرهی زمین٬ آب و هوای همانجایی است که بزرگ شده است. راهی که دارد میرود٬ رشتهای که دارد میخواند٬ جایی که دارد در آن زندگی میکند٬ آدمهایی که با آنها حشر و نشر دارد٬ چیزهایی که به آن باور دارد٬ همه همانی است که باید باشد. آخر از کجا معلوم همان باشد؟ برادر٬ گاهی بایست و ببین چه غلطی داری میکنی. خودم را میگویم.
۶- حالا امیر که هیچ؛ از خودمان بود. ولی آن شب بابت آن حرف نسنجیدهای که زدم و معیار ناکاملی که برای اندازهگیری تعادل آبوهوای جهان داشتم خجالت کشیدم.
اویس جان کاملن باهات موافقم، هر کسی فکر می کنه هر کاری که انجام می ده درسته یا حداقل غیر از این کاری نمی شه کرد.
ضمنن این دفعه حتمن راجع به دوران جهالتی که بهش اشاره کردی بنویس. فکر کنم همه خیلی مایل باشن بشنون یا حداقل من که هستم….;)
تمام پیشرفت بشر به خاطر توان تغییر شرایط بود. کسانی بشر رو به اینجایی که هست از همه لحاظ رسوندند که توانایی ریسک داشتند. نترسیدند از اینکه محیط اطرافشون عوض بشه.
تفاوت بیش کشورها هم به نظر من اصلش از همین جاست. کشورهایی که با تعصب به دیدگاه گذشته هاشون نگاه کردند (البته نه که همه اون دیدگاه ها اشتباه باشه، شلد در زمان خودش بسیار هم مناسب بوده) هنوز در جای خودشون درجا میزنن. نه خودشون زندگی کردند و نه اینده ای برای بچه هاشون ساختند.
سلام، اینقدری که پیش فرض ها بر درک و فهم ما از واقعیتها مؤثر هستند، خود واقعیتها نیستند، من حاضرم اثبات کنم(اگر اثبات نشده باشد).هر لحظه بازنگری کن و دوباره محاسباتتو چک کن، سعی کن روی مفروضاتت تشکیک کنی. این یه اصل مهمه که هر جا فرضی داشتی، ریسک هم داری.
خوب جناب برادر میخواستی ادرس این سلمانی رو بذاری تا بقیه تن تنی ها، مثا من، هم از سلیقه آن جناب بی بهره نمانیم…..