از میان صدها٬ بلکه هزاران نکتهی ظریف و بینظیری که در دیالوگها٬ بازیها٬ نگاهها و صحنههای مجموعهی تلویزیونی داییجان ناپلئون میتوان یافت و بارها و بارها آنها را دید و خندید و لذت برد٬ یکی هم آن صحنهی اعتراف مشقاسم به جاسوسی برای انگلیسیها و خیانت به داییجان است. آنجا که مشقاسم به سفارش اسدا… میرزا اتهام سنگین خیانت را میپذیرد و هم به توصیه و وساطت همان اسدا… از داییجان طلب عفو و بخشش میکند. داییجان هم اگرچه چشمانش از اشک تر شده است٬ چیزی نمیگوید و میگذارد مشقاسم دستانش را ببوسد و از گناه ناکردهی خود ابراز ندامت کند.
دعوا و مرافعه که فیصله مییابد و هر کس سر کار و زندگی خود میرود٬ داییجان که هنوز رسمن مشقاسم را مورد عفو قرار نداده است٬ بالاخره سر و کلهاش بر روی ایوان پیدا میشود و به گونهای ضمنی طلب بخشش مشقاسم را میپذیرد. با آن شلوار استرچی چسبان و عبای روی دوشش از پلهها پایین میآید و مشقاسم را صدا میزند که:
– قاسم٬ آن آفتابه را آب کن بذار دمِ مَبال.
اینگونه میشود که مش قاسم بار دیگر به اختیارات پیشین خود نایل میآید و به نوکری آقا شرفیاب میشود.
تکهتکههای این سریال شاهکار است. باید دیده باشیدش تا بدانید چه میگویم.
اویس جان تو نقل قولهات از دایی جان این تیکه رو اشتباه کردی دایی جان قاسم نمی گفت میگفت قادم !!