نمایشگاه دفاع مقدس در یاسوج
دوم این که٬ آخر آدم چقدر میتواند کوتهفکر باشد. برداشتهاند یکی را شبیه حیوان درست کردهاند با آن آرایش و سر و شکل٬ با انگشتانش که اینجوری بالا گرفته است٬ با قوطی آبجو یا نمیدانم ویسکیای که دستش است و دور و برش هم پر از سیدی و سیگار و این چیزها. یک بابایی هم آن طرفتر در همین گند و کثافتها و مظاهر فساد مثلن غرق شده و مرده است و من نمیدانم این چه جور مردنی است که سیگارش از دهانش نیفتاده است. حتمن این هم شاهدی است بر اینکه خیلی آدم منحرف بوده است. جلوی این دو نفر نوشتهاند “علت بدبختی من…” و “نه با تفنگ نمیشه… باید” که البته این جملهی دوم را به گمانم همهی اساتید ادبیات و فلاسفه هم اگر دور هم جمع شوند نمیتوانند به معنای واقعیش دست یابند.
اما آن طرفتر یک بابای دیگری را هم نشاندهاند؛ اینیکی با یقهی آخوندی و ریش و محاسن مرتب –به زعم خودشان- و اگر به فکرشان میرسید حتمن عطر مشهد هم بهش میزدند. پشت میزی که روی آن پر است از کتابهای کت و کلفت لابد حوزوی و دینی. حالا این که کدام آدم عاقلی همهی این کتابها را در یک زمان روی میزش میگذارد خودش سوال علیحدهای است که تنها از عهدهی طراح این صحنه بر میآید. لابد منطقش این بوده است که وقتی آن آدم منحرف خودش را در سیگار و مشروب و سیدی غرق کرده است٬ این یکی باید خودش را پشت میز و زیر کتابها دفن کند. راه میانه یا گزینهی دیگری وجود ندارد
انگار. جلوی این یکی نوشته است: “رمز نجات من…”. باز هم البته کسی نمیداند که چگونه و با کدام سروش آسمانی به این بابا الهام شده است که او از رستگاران است و اصولن در شرایطی که بزرگترین اولیای خداوند هم به خود جرات چنین جسارتی را نمیدهند که به یقین خود را از رستگاران بدانند٬ این بابا چه میگوید و از کجا سر و کلهاش پیدا شده است که چنین ادعایی میکند.
سوم اینکه من نمیدانم این طراحان از کدام سیاره آمدهاند که اینقدر گیج و بدسلیقهاند. آخر در این روزگار کدام آدم خل و چلی را سراغ دارید که بر روی سیدی پورنو با ماژیک درشت و بدخط بنویسد “سوپر” و اینجا و آنجا ولوش کند. آدم مگر مغز خر خورده است؟ شانس آوردیم که به جای سیدی نوار VHS نگذاشتند.
چهارم این که طراحان صحنه این ایده را که بچهی خوب حتمن باید جوانک با محاسنی باشد با یقهی آخوندی و عطر مشهد و کتابهای حوزوی روی میز٬ از کجایشان درآوردهاند؟ یعنی نمیشود این بچهی خوب تیشرت پوشیده باشد٬ یا کت شلوار به تن کرده باشد با کراوات خوشرنگ و برازندهای٬ به جای ادوکلن Tea Rose هم مثلن Cool Water Davidoff زده باشد و اصلن بگویم که به جای این که طلبه باشد دانشجوی دکترای IT باشد؟ البته اثبات شیء، نفی ما عدی نمیکند و اینها که میگویم معنیش این نیست که این بندهی خدای با محاسنی که اینجا گذاشتهاند آدم خوبی نیست یا نمیتواند باشد. من چه میدانم. من که نمیشناسمش. حرف من هم این نیست. حرف اینجاست که آیا این تصویر تنها تصویر مثبت از یک چهرهی قابل قبول در روزگار امروز ماست؟
یا حتی آن آدم فاسد و جرثومهی شرارت که آنطرفتر ایستاده است٬ نمیتوانست به جای آن آرایش و انگشت بالا گرفتن و نشان دادن قوطی مشروبش٬ مثلن آدم ظاهرصلاحی باشد که هزار جور گند و کثافت را زیر ظاهر فریبندهاش پنهان کرده است؟
پنجم این که٬ باز هم همان سوال اول؛ اینها که اینجا گذاشتهاند٬ چه ربطی به دفاع مقدس و رشادتهای بهترین و پاکترین بچههای این آب و خاک دارد؟ آخر هیچکس آنجا٬ آن دور و بر نیست که گوش آنها که این بساط مسخره را به راه کردهاند٬ بگیرد و بکشد و بگوید مشنگها! آنها که روزگاری نه چندان دور جانشان را کف دستشان گذاشتند و بی کمترین ادعایی چنان صحنههای ماندگاری را در تاریخ از خود به جای گذاشتند که آدمی هنوز از دیدار آن صحنهها دلش میخواهد از سینه بیرون بیاید و چشمش تر میشود٬ آن بهترین بچههای این آب و خاک که از هر آب و آیینهای زلالتر بودند٬ آن جانفشانیها و رشادتها را برای این نکردند که مشنگهایی چون شما امروز به نام بزرگ و مقدس آنها اسباب خندهی این و آن را فراهم آورند.
گفته بودم آن دوستم این را فرستاده بود که ببینم و لابد بخندم. دیدم بالایش نوشته نمایشگاه دفاع مقدس در یاسوج. نفهمیدم گریهام میآید یا خندهام. به گمانم بیشتر گریه بود که میآمد.
سلام ضمن تشکر باید بگم که عکسها به هیچ عنوان قابل رویت نیست.
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
چرا پیامم رو حذف کردی اویس؟!
خیلی ارت دلگیرشدم،شدی مثل این سانسورچی های صداوسیمای ضرغامی.
توی دانشکده که اینطوری نبودی عقایدی که مطرح میکردی خیلی فرق داشت با رفتار حاضرت. نمیدونم چرا !!!
چند روزی است که ای-میل مشابهی اما در زمینه ی دیگری به دستم رسیده، من هم نمی دانستم گریه کنم یا بخندم، عصبانی باشم یا به تمسخر بنشینم، به هر حال، ای-میل می کنم
تمام متن یک طرف، «اثبات شیء، نفی ما عدی نمیکند» یک طرف دیگر!