حرفِ تکراری
من قبلا هم درباره بیماریای که این سالهای اخیر به جانمان افتاده است که مدام خودمان و فرهنگمان را بکوبیم و فرهنگ مردم دیگر را بالا ببریم٬ مطلبی نوشتهام. این را میگویم. قصدم تکرار مکررات نیست که آنچه میخواستم بگویم در همان مطلب گفتهام. اما در وبگردیهای شبانه٬ چشمم به این نوشتار در وبلاگ کافه توهم افتاد و دوباره داغ دلم تازه شد. عکسی از خانم هدیه تهرانی را گذاشته است که با چهره متأثری از مراسم ختم مرحوم نعمت حقیقی برمیگردد و عابری هم در همان لحظه مشغول عکس گرفتن از ایشان است. نگارنده عکاس این عکس و آن عابر موبایل به دست را کوبیده است که “همه ارزشها رو زیر پا گذاشته و از یک چهرهی معروف عکس انداخته و اصولاً ذرهای در درست یا غلط بودن کارش هم شک نکرده.”
کدام ارزش؟ اصلا معیار درست یا غلط بودن یک عمل چیست که از نظر شما با این عکس همه ارزشها زیر سوال رفته است؟
خانم تهرانی هنرپیشه سرشناسی است و مانند تمام آدمهای سرشناس دیگر در تمام دنیا٬ وقتی از خیابانی جایی رد میشود٬ ملت دوربینهایشان را آتش میکنند و عکسی میگیرند. این خصیصه لاینفک شهرت است. حالا در کشورهای دیگر اسمش میشود شکار لحظهها٬ در کشور ما میشود بیفرهنگی. یکی میشود آلیسون جکسون که برای شکار خصوصیترین عکسهای آدمهای مشهور٬ خود مشهور میشود و جایزه میگیرد٬ یکی هم میشود این شهروند بیچاره که به خاطر عکسی که با موبایلش در خیابان خدا از یک هنرپیشه گرفته است٬ باید بی فرهنگ نامیده شود.
ایشان میگوید: “در همهجای دنیا، در چنین موقعیتهایی، عکاسان و فیلمبرداران هرگز به خودشون اجازه نمیدن که خارج از محل مراسم، و بیرون از جایی که برای عکسبرداری اونها تعریف شده، مزاحم هنرمندان بشن.” من نمیدانم این ادعا از کجا سر درآورده است و اگر درست است٬ پس اینهمه عکس از ” پاریس هیلتون در زندان” و ” تزریق کلاژن به میک جگر” و “اتو کشیدن مدونا” و “بچه شیر دادن آنجلینا جولی” و حتی “قضای حاجت ملکه الیزابت” در اینترنت از کجا پیدا شده است؟ این هم لینک این آخری برای خالی نبودن عریضه.
اینها خصیصه لاینفک شهرت است. من هم نمیخواهم اینجا به خوب یا بد بودن آن و یا اخلاقی و غیراخلاقی بودن چنین عکسهایی بپردازم. لابد کسانی که پا به وادی شهرت گذاشتهاند به این مسایلش هم فکر کردهاند. لابد پذیرفتهاند که در ازای اینهمه عزت و احترام و علاقهای که شهروندان بهشان ابراز میدارند٬ بخشی از حریم خصوصیشان هم نقض شود. لابد این عیب را گذاشتهاند کنار این حسن که وقتی کارشان جایی گره میخورد٬ همان شهرت است که به دادشان میرسد و مثلا کار دو روزهشان را دو ساعته و بلکه دو دقیقهای راه میاندازد. نمیدانم. موضوع بحث من هم اینها نیست.
حرف من همان است که در آن مطلب قبلیام هم گفتم: بیماریای که به جان ما افتاده است که هر چه در خود میبینیم بد و زشت و ناپسند بدانیم و همان کارها را در جایی دیگر ابتکار و خلاقیت و اینجور چیزها بنامیم.
حرف تکراری زدم؛ ببخشید.
دوست من، حرف من اینه در وهله ی اول، عکاسی که برای یه خبرگزاری مثلاً معتبر کار میکنه و بعد خود خبرگزاری مثلاً معتبر، هیچ وقت نباید روالی رو که مختص نشریات زرد و پاپاراتزی های زندگی خصوصی مردمه، پیش بگیرند.
در مورد ادعام هم قطعاً دلیل دارم و دیدم که اینو مینویسم.
صحبت من اینه که در این مساله، حریم خصوصی، حقیه که ارتباطی به مشهور بودن و نبودن نداره و همه باید بطور یکسانی ازش بهره مند باشند. این تا حد زیادی در کشورهای پیشرفته جا افتاده. اما مشکل اینجاست که همین خانوم تهرانی اگر بخواد از عکاس خبرگزاری یا اون مرد سمت راستی شکایت کنه، کار به جایی نمیبره. اما اگر همیین اتفاق جای دیگری در اروپا یا امریکا بیفته، تا غرامت سنگینی از اون فرد خاطی نگیره، پای طرف گیر میمونه. بنابراین من چشم بسته انتقاد نکرده ام. این مشکلات وجود دارند و نظام قضایی و فرهنگی ما هم هیچ کاری در قبالش نمیکنه.