دوشنبه 2 فروردین 1389

دل صاب مرده ما


دلم گرفته است و عجیب است. نه این‌که دل گرفتن عجیب باشد. دل که داشته باشی، می‌گیرد. اما این‌که می‌فهمد وقتی از ایران دور شده‌ای و جایی دیگر، گوشه‌ای دیگر از این خاک مأوا گزیده‌ای، باید به جای غروب جمعه‌ها، غروب یکشنبه‌ها بگیرد، جای عجب دارد.

پیمان برایم گفته بود که بچه‌گی‌هایش، هر جمعه با خانواده می‌رفتند ده، خانه پدربزرگش، به رسم ادب و دیدار. باقی عمه‌ها و عموها هم می‌آمدند با اهل و عیالشان و خلاصه به بهانه پدربزرگ و مادربزرگی که آن‌جا بودند و چراغ خانه‌ای که روشن بود، هرهفته دیدارها تازه می‌شد. در باغ پدربزرگ که درندشت بود، علاوه بر مرغ و خروس و سگ و اردک و باقی ماکیان و چارپایان، الاغی هم بود که پیر شده بود و در گوشه‌ای از باغ ایام بازنشستگی را از سر می‌گذراند تا کی اجلش از راه برسد. باقی حیوانات که همان مرغ و خروس و سگ و اردک بودند، جوان بودند و تازه نفس و دست بچه‌ها به آن‌ها نمی‌رسید. می‌ماند همین یک الاغ پیر که نای گریز نداشت و می‌شد اسباب بازی بچه‌ها. روزهای جمعه عروسی بچه‌ها بود و عزای حیوان. سواری دادن و دواندن و ترساندنش کافی نبود، که باید چوبی را هم در ماتحتش می‌کردند و دمش را می‌کشیدند تا عیش و کیف‌شان کامل شود. آزار و ایذاهای دیگر هم بود که تنها از ذهن خلاق و مردم‌آزار کودکانه بر می‌آمد و حیوان همه را با بزرگواری تحمل می‌کرد.

چه کسی فکرش را می‌کرد که آزار بچه‌ها حیوان را وادارد که روزهای هفته را شماره کند و جمعه‌ها را از باقی ایام تمیز دهد؟ اما شماره کرد و تمیز داد.

پیمان می‌گفت بعد از چند ماه جمعه‌های پرآزار برای حیوان و پر تفریح برای ما، حیوان این روزها را شناخت و جمعه‌ها، صبح زود خود را در گوشه‌ای، کنجی، سوراخی مخفی می‌کرد و تا غروب سر و کله‌اش پیدا نمی‌شد. باغ بزرگ و درندشت بود و چه کسی می‌دانست که کجا خود را گم و گور کرده است. هرچه بود، دیگر صبح جمعه‌ها که ما می‌رسیدیم به باغ، خبری از حیوان نبود و جایی هم پیدایش نمی‌کردیم. پدربزرگم می‌گفت غروب جمعه‌ها که ما می‌رفتیم و سر و صداها می‌خوابید، حیوان هم از جایی سر و کله‌اش پیدا می‌شد که سلانه سلانه راهش را می‌کشید و می‌رفت به خانه‌اش، اصطبل. مادر بزرگم هم پشت‌بندش می‌گفت از این همه آزار که این حیوان را داده‌ایم، اگر توبه نکنیم، خداگیر خواهیم شد.

حیوان خدا روزها را شناخت و فهمید کدام روز هفته باید گم‌وگور شود که در امن و امان باشد. دل از خر که کمتر نیست. می‌داند کی باید بگیرد که وقتش باشد. جمعه و یک‌شنبه هم ندارد. وقتش که باشد، می‌گیرد.

نظرات بازدید کنندگان

  1. متولد ماه مهر گفت:

    الان هم دلتنگی همیشه تو نگات هست تو عمق نگات
    یه دلتنگی همیشگی

دیدگاه شما