بودن یا نبودن
امروز عصر، در بابل، به همراه پدرم و عرشیا، به تماشای تئاتر هملت –به روایت برنار ماری کولتس- نشستم. در سالنی که حتی ۱۰ صندلی آن هم پر نشده بود، نمایش با کیفیت و خوشساختی را دیدم که بسیار از سطح انتظارم فراتر بود. بازیهای بسیار خوب، صحنهآرایی و نورپردازی عالی، کارگردانی و پرداخت حرفهای و خلاصه هر آنچه که یک تماشاگر متوسط –و احتمالا بالاتر از متوسط- نیاز دارد تا از زمان و هزینهای که کرده است شادان باشد، یکجا جمع شده بود تا عصر شنبهی من و همراهانم را بسازد. هرچند، حتی اگر هیچ کدام اینها هم در کار نمیبود، بازی درخشان مهدی قاسمیان –که دیگر میتوان در زمرهی حرفهایها به شمارش آورد- به تنهایی ارزش تماشا و مسحور شدن داشت. در میانهی تئاتر، عرشیا در گوشم پرسید این آقا واقعا لکنت زبان دارد؟ و من با اینکه قاسمیان را از نزدیک میشناختم و میدانستم که ندارد، باز به تردید افتادم و همین سوال را از پدر پرسیدم. قاسمیان چنان نقش کلادیوس الکن را بازی میکرد که انگار مادرزاد در همین نقش به دنیا آمده است.
شب تعطیل بود و با این حال، سالن بیش از ۱۰ صندلیاش پر نشده بود. نمایش که تمام شد، پس از تشکر و تبریک فراوان، از محمد شجاعی –کارگردان نمایش- پرسیدم که تا کنون چند نفر به تماشا آمدهاند. عدد دقیقش را نمیدانست، اما حدود دستش بود که در این ۱۵ شب کمابیش ۵۰۰ نفری تماشاگر داشتهاند که همانجا، به سرعت از ذهنم گذشت که ۵۰۰ نفر، از قرار نفری ۱۰ هزار تومان میشود پنج میلیون تومان. باز ذهن محاسبهگرم گفت که اگر در این ۱۰-۱۲ شب باقیمانده هم همین مقدار بفروشند، میشود ده میلیون تومان. یعنی هیچ. بعد یاد حرف پدرم افتادم که میگفت ارشاد حتی بابت همین سالن محقر هم بهشان رحم نکرده و هزینهش را مطالبه کرده است و گویا حتی برای گرم کردن سالن و روشن کردن شوفاژهایش هم خست به خرج داده و این حرفها -که دیگر عادی شده است گفتن و شنیدنشان برامان. ذهنم همچنان داشت برای خودش محاسبه میکرد که آخر مگر میشود با این میزان درآمد از فروش بلیط این همه تدارک دید و چندین آدم را ماهها روی صحنه و پشت صحنه نگاه داشت و چنین نمایشی برپا کرد؟
در راه برگشت، یاد صحبتهای چند روز پیش نغمه ثمینی در حضور رییسجمهور افتادم که از بدبختیها و مشکلات تئاتر گفته بود و خیلی هم حرفهایش در همین فضای مجازی بازتاب داشت. بعد فکر کردم اگر آنها که در تهران هستند و امکانات به مراتب بیشتری در اختیارشان هست و احتمالا تنگنظریهای کمتری خرشان را میگیرد و سالنهای نمایششان هم کمابیش پر میشود، اوضاعشان آن باشد، دیگر چه بنیمصیبتی باید باشد اوضاع و احوال گروههای کمتر شناختهشدهی شهرستانی و اصلا چه چیزی –چه انگیزهای- باید این گروهها را سر پا نگه دارد، جز عشق و شور بی حصر و دیوانهوار.
هملت تا ۱۱ بهمن در بابل روی صحنه است. ارزشش را هم دارد. همین کنار گوشمان است و نمیرویم ببینمش. همت نمیکنیم و وقت و هزینهای برایش نمیگذاریم. موقع غر زدن اما که میشود، صدامان بلند است که کار خوب فرهنگی در شهرستان ارائه نمیشود و امکانات نیست و ملت استقبال نمیکنند و اینها. حالا انگار خودمان شب و روز مشغول حمایت از فعالیتهای فرهنگی هستیم. ما که هزینهی چای و قلیان و جگر دمبه و بنزین ماشین و هزار درد و بلای دیگر را بی حرف و حدیثی میدهیم و ساعتها و روزها را پای فیسبوک و اینترنتگردیهای بیخاصیت هدر میدهیم، اما نوبت به هزینههای فرهنگی که میرسد، قولنجمان میگیرد و دست و وقتمان تنگ میشود.
امروز که گذشت، ولی هملت تا ۱۰-۱۲ روز دیگر روی صحنه است. فرصت دیدنش را از دست ندهید.
با سلام.
بله. چندی پیش ما هم وقتی به دیدن نمایش خیریه بهجت رفته بودیم در تهران فقط ۳-۴ نفر بودیم. خیلی جای تاسف داشت. یدک کشیدن اسم خیریه خودش باید تحریک نیتی می بود برای شلوغ تر بودن سالن اما متاسفانه این طور نبود. اما خب همیشه هم اینطور نیست. یعنی عمومیت ندارد. خیلی وقت ها هم سالن ها شلوغ است.
با شادباش و مهر
من هم در سفر پیشینم به ایران و بابل اجرا نمایش “تجربه های اخیر ” به کارگردانی محمد شجاعی رو دیدم و برایم زیبائی و حرفه ای بودن اجرا دور از باور بود. احساس نا باورانه ای داشتم که در بابل با آن امکانات بسیار بسیار اندک چه مالی و چه فرهنگی(منظور نبود فضا و محیط و تجربه کاری که در اروپا هست) ، دوستان کاری کامل و در حد بسیار خوب استاندارد اروپا اجرا کردنند . افسوس که نبودم که این اجرا رو ببینم