هیچ
یکی از دوستانم خبر فوت دوستش را درفیسبوک گذاشته بود. خود مرحوم را هم تگ کرده بود روی عکس و شعر سلمان هراتی را زیرش نوشته بود که تو نیستی، پنجره تنهاست… و کلی علامت غمگین در ادامهاش گذاشته بود. دوستانش آمده بودند پای عکس و تسلیت میگفتند و ابراز ناراحتی میکردند. آنها که دوست مشترک بودند، شوک شده بودند و نمیدانستند چه باید بگویند. دیگران فقط تسلیت و سرسلامت باد حواله میکردند. عکسهایش را یکبهیک نگاه کردم. دختر شوخ و شنگی بود که در عکسها میخندید و شکلک درمیآورد، زبانش را بیرون میآورد و گاهی هم ژست جدی میگرفت. کلیک کردم و رفتم روی صفحهاش. نمیشناختمش، اما حس عجیبی بود. روی دیوار آدمی پرسه میزدم که دیگر نبود. آن سوی کامپیوترم کسی نبود. خلاء بود. از پستها و تصاویر اخیری که گذاشته بود، معلوم بود که یکهو و بیخبر رفته است. لابد تصادف کرد یا اتفاق ناگهانی دیگری برایش افتاد. چند روز پیش، عکس جدیدی از خودش را گذاشته بود با لباس دکلتهی زرد. یک ابرویش را داده بود بالا و لبش را غنچه کرده بود رو به دوربین. بعد یکی آمده بود زیر عکس نوشته بود کچکی، ابرویت نیش کژدم است و او هم لایک کرده بود. باز یکی نوشته بود اوف چه خانم جیگری. او هم جوابش را داده بود که جیگری از خودتونه. حالا خانم جیگر دیگر نبود و من داشتم روی صفحهای بالا و پایین میرفتم که مال هیچ کس نبود. آدمی آن سویش ننشسته بود، یا اگر نشسته بود، ارتباطی با هم نمیتوانستیم داشته باشیم. حرفی نمیتوانست در بگیرد. گفتم که، خلاء بود آن سوی کامپیوترم، پشت این صفحهی مانیتور هیچ بود. باز روی صفحهاش دیدم که دیروز دوستانش را دعوت کرده بود که روز ۹ فروردین ساعت ۲۰:۳۰ تا ۲۱:۳۰ به مناسبت طرح “ساعت زمین” لامپهای اضافه را خاموش کنند و اینها. هیچ چیزی در این صفحه بوی مرگ نمیداد. هیچ کس از هیچ چیزی خبر نداشت و خودش هم با آن لباس زرد دکلته و ابروی نیش کژدم، برنامه داشت که به اتفاق دوستانش فردا شب لامپهای اضافهشان را خاموش کنند.
دستم رفت روی Add friend و ادش کردم. مور مور شد تنم. فکر کردم الان چه کسی را اد کردهام؟ چه کسی این را میبیند؟ روی Message کلیک کردم و عین دیوانهها نوشتم: هستید؟ منتظر ماندم ببینم پیام seen میشود یا نه، که نشد. صفحه را بستم. رفتم در خانه چرخ بیحاصلی زدم و باز برگشتم. فیسبوک را باز کردم و دیدم پیام دارم. دوباره مور مور شدم. پیام را باز کردم و دیدم ربطی به خانم جیگر نداشت. دوستی تبریک دیرهنگام نوروز فرستاده بود.
شب خوابم نمیبرد. فکر کردم بروم درخواست دوستیام را پس بگیرم. چه میدانستم به غیر از خودش چه کسی فیسبوکش را چک میکند. فکر کردم این :.۷;لبازیها چه معنا دارد که دختر مرحوم مردم را اد کردهام. کامپیوتر را روشن کردم و رفتم روی صفحهاش. حالا چند نفری آمده بودند روی دیوارش پیام گذاشته بودند. یکی نوشته بود باورم نمیشه فلانی کجا رفتی… یکی هم عکس یکسره سیاهی گذاشته بود. در همین یکی دو ساعت، به همین سرعت، صفحه بوی مرگ گرفته بود. در خواست دوستیام را کنسل کردم. اما پیامم دیگر رفته بود و نمیتوانستم کاریش بکنم. پیامم رفته بود برای کسی که نبود. برای آدمی که دیگر در خلاء بود. برایش نوشته بودم هستید؟ و او، اگر هم جایی در این عالم باشد، جوابی برای من نخواهد داشت. اما چه میدانم. شاید هم بیاید و پیامم را ببیند. شاید سرک بکشد روی صفحهام و کنجکاوی کند که این پسره که بی سلام و علیک صمیمی شده و نوشته است هستید کیست. شاید دوستان مشترکمان را چک کند و شاید هم بشناسدم. در صفحهام بالا و پایین برود و عکسها و پستهایم را چک کند. بعد هم برود روی پیامها و آن دایرهی Mark as unread را بزند که من نفهمم دیده است پیامم را. از جایی در خلاء.
are manam hamchin hesio ye bar tajrobe kardam va chandrooz zehnam dargiresh bood
خیلی وقته که مطالبتون رو میخونم ولی این یکی خیلی عجیب بود. خیلی دور، خیلی نزدیک
روز به خیر .. چندوقتیه سر میزنم ولی مطلب جدیدی ننوشتین ما هم عادت کردیم گاها روزها به گاهک سر بزنیم لطفا گاه نوشته هاتون رو بیشتر کنین چون گاهک و گاهک ها همراه روزانه خیلی از آدمها هستند:)
واقعا حس غریبی است …
بسیار زیبا نوشته بودید. موفق باشید
بچه گی هامون هیچ وقت از مرگ کسی برامون حرف نمیزدن که نکنه یه وقت بترسیم , اگر هم حرفی زده میشد شب گفته نمی شد که اون موقع مطمئن بودن میترسیم الان حدودای ۴:۳۰ صبح هست و تاریکه تاریک ولی نترسیدم نه اینکه بزرگ شدم نه فقط برای اینکه خوب نوشته شده بود ولی گریه کردم چون یکی از رفتن یکی دیگه که نمیشناسدش اینقدر غمگین شده بود , مرسی , عالی بود .