شنبه 11 مهر 1394

شمعدانی‌ها


این روزهای اول مهر که گرما فرو کشیده است، شمعدانی‌های روی ایوانم غوغا کرده‌اند. یک چیز می‌گویم و یک چیز می‌شنوید. عروسی گرفته‌اند انگار. مرا هم به عروسی‌شان دعوت کرده‌اند انگار.

IMG_5467   IMG_5470

نظرات بازدید کنندگان

  1. الهه عارفيان گفت:

    شمعدانى هایى که حرف مى زنند:
    روزهایی هم که سرما می خورد
    با کمی گل روبه راهش می کنند
    من نگاهش را نمی بینم ولی،
    شمعدانی ها نگاهش می کنند
    خوش به حال شمعدانی های باغ،
    صورتش را بارها بوسیده اند
    چهار فصل سال را گل می دهند،
    رازقی هایی که او را دیده اند

  2. فاطمه گفت:

    خوشا به ایوان دلت
    چه مهربانانه میزبان شمعدانی هاست
    کمی بچرخان
    کمی انطرف تر
    با ایوان دلت بودم
    نکند در ایوان کناری
    کاکتوسی باشد
    در انتظار نگاه شمعدانی ات

  3. فاطمه گفت:

    متنی که راجع به برگشت به ایران نوشته بودید رو الان خوندم . در حال حاضر بوستون هستم و گاهی به بازگشت فکر میکنم. خوب بود. حس بدیه حسی که نمیدونی میخوای بمونی یا برگردی. دلم خیلی گرفته بود خوندمش یه کم بهتر شدم.

  4. رها گفت:

    وایی خوش‌بحالت چه ویویی

  5. تهمینه گفت:

    بسیار زیبا.

  6. M گفت:

    من از تمام این دنیا
    عشق می‌خواهم
    و مشتی شعر
    گل‌های شمعدانی پشت پنجره
    و لبخندهای تو
    که تکثیر می‌کند عشق را
    به بی‌نهایت

    اما نه
    من از تمام این دنیا
    آسمانی می‌خواهم آبی
    و هوایی که در آن
    پر باشد از عطر نفست
    همین که باشی
    برای من کافی‌ست!

دیدگاه شما