پنجشنبه 11 آبان 1391

چنین رفته‌ست بر ما ماجراها


بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن

(مثنوی معنوی – دفتر اول)

شما خواننده‌ی عزیز گاهک، به پاس یک عمر همراهی صادقانه با این وبلاگ، حتما باید در جریان این واقعیت مهم قرار بگیرید که ۴ سال و اندی پیش، زمانی که نگارنده برای اولین بار عازم سفر به بلاد فرنگ بود، پول و توشه‌ی سفر خود را درجیب مخفی‌ای در زیرشلواری خود قرار داد. برای ثبت در تاریخ، نگارنده ممکن است حتی پا را از این هم فراتر بگذارد و شما را در جریان جزییات بیشتری از این عملیات هوشمندانه قرار دهد. مثلا این‌که پول‌ها پیش از قرار گرفتن در جیب مخفی فوق‌الذکر، توسط ۲ فقره کیسه فریزر با برند معتبر پنگوئن به خوبی عایق‌بندی شدند تا در طی سفر چند ساعته و تعریق احتمالی نگارنده تبدیل به لاشه‌های شل و ول و پاره‌پوره‌ای نشوند. نتیجه این‌که اگر حافظه‌ی تاریخی مسافران پرواز قطر ایرلاین به مقصد استکهلم در مورخ ۲۹ مرداد ۱۳۸۷ خوب کار کند، جوانکی را به یاد می‌آورند که با هر تکان خوردن و قدم برداشتنش صدای جغ‌جغ کیسه فریزر از درون شلوار و مشخصا زیرشلواری‌اش به گوش می‌رسید.

ایده‌ی خلاقانه‌ی استتار پول در زیرشلواری توسط مادربزرگ نگارنده ارائه شد که با استناد به تجربه‌ی سفر ۶۰ سال پیش خود و همسر فقیدش به مصر و به کارگیری همین شیوه توسط آن مرحوم معتقد بود که اساسا در طی این ۶۰ سال تغییر چندانی در شیوه‌های امنیتی انتقال پول توسط مسافران به وجود نیامده است. البته حالا که فکرش را می‌کنم، می‌بینم خودم هم چون در آستانه‌ی تجربه‌ی جدید و بزرگی بودم، اندکی جوگیر شده بودم و گمان می‌کردم طی این مرحله را حتما باید با مشورت کسانی که تجربیات مشابهی دارند به انجام برسانم.  و به واقع، برای انجام سفر به اروپا در سال ۲۰۰۸ میلادی، چه مشاور و امینی بهتر از مادربزرگی که ۶۰ سال پیش سفری به مصر داشته است؟

زیرشلواری لنگه‌داری با جنس ضخیم –برای استقامت بیشتر جهت حمل محتویات جیب و همچنین مقاومت در برابر سوقصد متعرضان- تهیه و برای انجام عملیات اجرایی، مانند هر پروژه‌ی مشابه دیگری، به خیاط خانوادگی، آقای نصیری سپرده شد. مادربزرگ گرامی، شخصا نظارت بر مراحل خرید زیرشلواری و عملیات اجرایی را بر عهده گرفت تا اثبات این باشد که دود از کنده بلند می‌شود. واقعیت این است که اگر هم ذره‌ای تردید بر سر جیب مخفی و به کارگیری آن داشتم، تأیید راهکار فوق‌الذکر توسط نصیری –به عنوان کارشناس عملیات اجرایی- و تأکید نامبرده بر این نکته که جیب درون زیرشلواری تنها راهکار تضمین شده برای انتقال ایمن وجه نقد در سفرهای بین قاره‌ای است، هر شبهه و تردیدی را از ذهنم زدود و خیالم را جمع کرد. نصیری تأیید کرد که به طور مستمر این راهکار را برای مشتریان دیگری هم که عازم سفرهای دور و دراز هستند به کار گرفته است و البته تنها مثال حی و حاضری که در دست داشت، همان پدربزرگ مرحوم بنده و سفر شصت سال پیشش بود.

در مقایسه با جیب پدربزرگ، تنها بهبودی که در سیستم داده شد این بود که به جای دوختن چهار طرف جیب به زیر شلواری –و در نتیجه یک بار مصرف شدن آن- جیب حقیر، در قسمت فوقانی، مجهز به زیپ قرص و قایمی بود که آن را برای استفاده‌های متعدد مناسب می‌کرد. مادربزرگم، بعد از مشاهده‌ی این بهبود و کنترل کیفیت آن، مانند بیانگذار شرکتی که حالا پیشرفت‌های نوینش را به دست فرزندان خود نظاره می‌کند، لبخندی زد و توصیه‌ی مشفقانه‌ای به نگارنده کرد که این زیرشلواری را تنها برای سفرها استفاده کنم و مدام و بی دلیل به کارش نگیرم که زود فرسوده شود. عین عبارتش این بود که همان‌طور که کیف و ساک سفر برای خودم دارم، این را هم به عنوان شورت سفر بشناسم.

اینجانب، خیلی دیر –و در واقع پس از پرواز هواپیما- فهمیدم که زیپ فوق‌الذکر بیش از آن‌که برای محافظت از محتویات جیب و استفاده‌ی چندباره از زیرشلواری تعبیه شده باشد، کارکرد اصلی‌اش زخم و زیلی کردن محدوده‌ی پر و پای نگارنده در طی سفر چند ساعته‌ است.

باقی داستان اهمیت چندانی ندارد و به گمانم قابل حدس زدن هم باشد. در طول سفر، خانم نروژی‌ای کنارم نشسته بود که با هر تکان خوردن نگارنده، زیرچشمی نگاه متعجبی به محدوده‌ی زیر کمر نگارنده می‌انداخت و لابد حدس‌های غریبی با خودش می‌زد. گاهی هم که زیپ لاکردار در موقعیت نامناسبی قرار می‌گرفت و نگارنده ناگزیر می‌شد با ور رفتن‌هایی از روی شلوار و یا –در مواقع اضطراری- از درون مشکل را برطرف کند، تعجبی که در نگاهش بود فزونی می‌گرفت. متاسفانه به دلیل تألمات ناشی از زیپ، حس و حوصله‌ی چندانی برای آشنایی و گپ و گفت و گو با وی نداشتم. ولی حالا که سال‌ها از آن زمان گذشته است، حقیقتا امیدوارم در طی اقامتش در ایران و یا بعد از آن با ایرانی‌های بیشتری در مراوده و آشنایی قرار گرفته باشد؛ وگرنه، اگر نگارنده تنها ایرانی دم دستش بوده باشد، هیچ بعید نیست کل جماعت ایرانی را به این ویژگی بشناسد که آن‌جاشان را با کیسه‌فریزری چیزی می‌بندند که صدای جغ‌جغش با هر تکان خوردنی در می‌آید. همچنان هر از گاهی سیخی چیزی انگار در جاییشان می‌رود که ناگزیر می‌شوند با تلاش مذبوحانه‌ای از رو یا زیر شلوار رفع تیزی کنند.

سرتان را درد نیاورم. غرض انتقال تجربیات سفر بود به آیندگان و کسانی که در شرف مسافرت هستند. همچنان که می‌گویند زکات علم نشر آن است و مادربزرگ حقیر، تصویر زیبایی را از عمل به این حدیث به نمایش گذاشت. حالا من که نوه‌ی او هستم، چرا بخل بورزم و چنین آموزه‌ی گران‌سنگی را فقط برای خودم نگاه دارم. تنها پیشنهادم البته این است که به جان خودتان رحم کنید و به جای زیپ دگمه به کار بگیرید. زیپ پلاستیکی هم البته می‌گویند به بازار آمده است با نرمی و انعطاف خوبی که ظاهرا به جای درد قلقلک می‌دهد. نمی‌دانم. ما نسل قدیم هستیم که با درد بزرگ شدیم. جوان‌ترها، اگر استفاده کرده‌اند، بگویند که قلقلکش چطور است. حال می‌دهد یا نه.

نظرات بازدید کنندگان

  1. shahrzad گفت:

    :)) ghalametu aaaliyee

  2. Alireza گفت:

    یعنی استاد سوژه ساختنی تو :))

  3. Anonymous گفت:

    و استاد روایت کردن البته

  4. محمد عليايي گفت:

    :)))))))))))

  5. مصطفي گفت:

    اقا بخدا منم عین این مشکلو داشتم. با این فرق که من کیسه فریزی نذاشته بودم و همه پولا شده بودن خیس اب تا برسم. 🙂

  6. فرزانه گفت:

    Vaayyyyy cheghadr khandidam aaaali boood

  7. Anonymous گفت:

    لایک فراوان 🙂

  8. Anonymous گفت:

    لایک فراوان عرض شد. 🙂

  9. ياسر گفت:

    ای کلک… این داستانا رو از کجات درمیاری؟؟ ؛))

  10. Anonymous گفت:

    چرا فکر میکنید بامزه هستید؟؟؟؟؟

  11. mona گفت:

    الان که این رو خوندم خدا رو شکر می کنم که مادربزرگم سالیان دور با کیف پاسپورتی به بلاد فرنگ سفر کرده بود!

    راستی سال پیش بر حسب اتفاق از بابل با شما همسفر شده بودم. در مقصد اسمتون رو که گفتید تا دو روز به مغزم فشار آوردم که یادم بیاد این اسم رو کجا شنیدم.وقتی گوگل ریدر رو باز کردم تازه یادم اومد که آهان ” این اونه ” 🙂

  12. رايان گفت:

    برادر سال ۸۷ شمسی می شود ۲۰۰۸ میلادی. جها اطلاع البته.

  13. بهناز گفت:

    وای مردم از خندههههههههههه

  14. Anonymous گفت:

    شورت سفر خدا بود

  15. ali گفت:

    تا کی میخواید همینجور چرت و پرت بنویسید؟

  16. Anonymous گفت:

    kheiliiiiii khandidam!!!

  17. Mehdi گفت:

    I have had a very similar experience as yours, but my flight to Canada was much longer plus the 10 hour- stop in London
    By the way, we are Iranians!

  18. Anonymous گفت:

    یعنیا ترکیدم از خنده! خدا مادربزرگتو حفظ کنه

دیدگاه شما