شنبه 26 آذر 1390

من٬ بهروز٬ ابراهیم گلستان


۱.    به نظرم نعمت بزرگی‌ست که آدم دوست و رفیق‌هایی دور و برش داشته باشد که حواسشان به کار و بار آدم باشد. حالا نه این‌که هر لحظه و همه‌جا سایه به سایه آدم را دنبال کنند و در مستراح هم تنهایش نگذارند٬ که این البته توقع نابه‌جایی‌ست و آزاردهنده هم می‌شود در بلند مدت. اما همین که کسی –یا کسانی- دورادور حواسشان به آدم باشد و گاه‌گداری روند کلی جلو رفتن‌های آدم را نگاهی بیندازند و اگر چیزی به نظرشان آمد که باید بابتش گوشی کشیده شود و عتاب و خطابی شود٬ دریغ نکنند٬ نعمتی‌ست که –دست‌کم در نظر من- کمتر چیزی با آن برابری می‌کند.

۲.    یکی از دوستانم٬ بهروز٬ از باهوش‌ترین آدم‌هایی‌ست که در زندگی‌ام شناخته‌ام. باهوش که می‌گویم٬ نه به معنای عام آن که مثلا وقتی کسی کلکی سوار می‌کند یا راه میان‌بری می‌یابد یا معمایی را حل می‌کند٬ می‌گوییم آدم باهوشی‌ست. باهوش به معنای دقیق کلمه و البته به عنوان یک صفت دایم برای یک انسان. در مثال من٬ منظور آدمی‌ست که از قوه‌ی ادراک و تحلیل بالایی برخوردار باشد٬ وقایع و رویدادها را –از هر نوع که باشند- در جای درست خود ببیند و  به مدد همین نگاه منطقی و قوه‌ی تحلیل بالا٬ برای درک مسائل –حتی از نوع پبچیده‌اش- نیاز به توضیح و شرح و بسط چندانی نداشته باشد. در تمام این سال‌های دوستی و رفاقتم با بهروز٬ همیشه این حس را داشته‌ام که برای صحبت با او نیاز به هیچ پیش‌زمینه‌ای ندارم. این‌که در هر موضوعی –از عاشقانه تا اقتصادی و خانوادگی و تحصیلی و هرچه- می‌توان با او سر صحبت را باز کرد و یقین داشت با مختصر توضیحی کنه مطلب را درمی‌یابد و یا اگر درنیابد٬ با اولین سوال سنجیده‌ای که می‌کند٬ خیال آدم راحت می‌شود که در مسیر درست درک موضوع قرارگرفته است. کافی‌ست چند سوالی را که در ذهن دارد٬ بپرسد و پاسخش را بگیرد تا دیگر همه‌ی آن‌چه را که باید بداند٬ دریافته باشد. گمانم این است که همه‌ی آدم‌هایی که این مجال را یافته‌اند تا از نچسبی و یبوست اولیه‌ی بهروز عبور کرده و سطح نزدیک‌تری از دوستی و هم‌صحبتی را با او تجربه کنند٬ با من در این‌باره هم‌عقیده خواهند بود که هوشمندی غالب‌ترین وجه مشخصه‌ی اوست و اصلا همین هوشمندی‌ست که او را در زمینه‌های دیگر هم سرپا نگه داشته است.

۳.    این دو مقدمه را چیدم تا بگویم برای من سعادتی‌ست که آدمی مانند بهروز٬ به هر دلیلی٬ حواسش به کارم جمع شده است و دورادور نگاهی به امورم دارد تا آن‌جا که نیازی باشد٬ تعریفی کند یاتشری بزند.

۴.    گاهی آدم خیلی تلخ و گندی می‌شوم. از گاهی هم بیش‌تر. یعنی خوب که فکرش را می‌کنم٬ می‌بینم حواسم اگر به خودم نباشد٬ این احتمال در موردم وجود دارد که یک روز تبدیل شوم به آدمی که همه از خودش و زبانش فرار می‌کنند و هر جا پا می‌گذارد همه ابرو در هم می‌کشند که باز فلانی آمد که زر زر کند و کار بقیه را زیر سوال ببرد و ایراد بگیرد و از این حرف‌ها. بشوم آدمی نظیر ابراهیم گلستان –حالا نه با آن دانش و کمالات دریاوار٬ ولی- به همان تلخی و گزندگی و نچسبی و البته تنهایی.

کافی‌ست در همین فضای مجازی نگاهی به مجادله‌های چند وقت اخیرم با ملت بیندازید تا ببینید چطور به هر چرت و پرت نادرستی که سر راهم سبز می‌شود گیر داده‌ام و با این و آن سرشاخ شده‌ام. یکی هم نیست از من بپرسد مگر تو ناظم مدرسه هستی که در هر سوراخی انگشت می‌کنی؟ گیرم حق هم با تو باشد؛ اما آیا این دلیلی می‌شود بر این‌که در این فضای بی‌در و پیکر که سگ صاحبش را نمی‌شناسد٬ ذره‌بین دستت بگیری و به خودت اجازه دهی هر چیز و هر کسی را نقد کنی؟ تو اصلا چه‌کاره‌ای؟
برای این‌که نمونه‌ای از این گیردادن‌ها دستتان بیاید تا بدانید از چه سخن می‌گویم٬ چندتاییش را این‌جا برایتان مثال می‌زنم:

       گیر دادن به عکسی از آنجلینا جولی و برادپیت که زیرش ملت را سرکار گذاشته  و نوشته بودند به ازای هر بار شیر کردن این عکس٬ یک پولی نمی‌دانم به گرسنگان سومالی یا جای دیگری داده می‌شود که متعاقب آن خلق‌الله حمله آورده بودند به شیر کردن عکس و شریک شدن در این ثواب اخروی و مجانی و البته دروغین و مسخره؛

         گیر دادن به شعر سست و بی‌مایه‌ای که کسی به نام شاملو ولش داده بود در فضای مجازی و خدا نفر -به گمانم بالای ۲۰۰۰ نفر- پایش را لایک زده و با هر لایک روح شاملوی بدبخت را در قبر لرزانده بودند؛

         اعتراض‌های متعدد به انتساب مطالب دروغین و مسخره به دکتر شریعتی و مرحوم حسابی و کوروش کبیر و امثال این‌ها؛ 
         اعتراض‌های پراکنده به شیوع عکس‌های رقت‌آور و ناخوشایند در فضای مجازی –نظیر پای کپک‌زده‌ی فلان آدم کراکی یا تصویر یک جنین مرده در سطل آشغال؛ 
و مواردی از این دست. آخرین مورد این گیردادن‌هایم هم همین پریروز بود که دوستی عکسی از چند کودک فقیر را به اشتراک گذاشته بود با جمله‌ای زیرش که: ” من از کودکان فقیر و بی سرپرست وطنم حمایت می کنم …”  من هم رفتم زیرش نوشتم چگونه؟ آیا با شیر کردن عکسشان در فیس‌بوک این حمایت را انجام می‌دهید یا اقدام عملی‌ای براشان در نظر گرفته‌اید و از این حرف‌ها که البته معلوم بود اصل حرفم گیردادن است.
۵.    به نظرم شدت گیردادن‌ها و گزندگی‌هایم این اواخر بالا رفته بود. وگرنه دلیلی نداشت امروز که ایمیلم را باز کردم٬ پیام کوتاهی از بهروز ببینم به این شرح:

اویس عزیز٬ 

در زندگی گاهی ما خطوطی را رد می‌کنیم. دوستانی به ما تذکر می‌دهند. اینها می‌شوند دوستان خیرخواهگاهی هم داریم راه درستی را می‌رویم، دوستانی زر می‌زنند. اینها می‌شوند مثلاً دوستان الدنگخلاصه این‌که من الان می‌خواهم در مقام یک دوست خیرخواه یا الدنگ نکته‌ای را بگویم.

این که آدم نگاهش اسیر عادت نشده باشد و ورای چارچوب ساده‌گیری و سهل‌انگاری به همه چیز نگاه کند یک امتیاز است. این که شروع کند به گیر دادن به همه چیز و همه کس، نه چندان.

کامنت تو درباره‌ی” از کودکان فلان حمایت می‌کنم” به نظر من عبور از این خط بود.

کلام معترضه:
گاهی اصلاً آدم دلش می‌خواهد عمداً به همه چیز گیر بدهد و دقیقاً همان آدمی باشد که مطلوب سایرین نیست. نمی‌شود گفت چرا دلت می‌خواهد این جوری باشی. به قول خودم «اگر دوست ندارید، با من دوست نباشید.»

۶.    گفته بودم سعادتی‌ست داشتن دوست‌هایی از این دست که گاهی گوش آدم را بگیرند و همچنان که می‌پیچاننندش٬ بپرسند: چه مرگته؟ کجا داری می‌ری؟

۷.    اگر چرت و پرت‌هایی از قبیل شعر منسوب به شاملو و شیر کردن عکس آنجلینا جولی برای کمک به گرسنگان سومالی و خاطرات سفره‌ی هفت‌سین دکتر حسابی آزارم می‌دهد٬ می‌توانم صفحه‌ی این دوستانم را ببندم که نبینمش. می‌توانم از لیست دوستانم حذفشان کنم. می‌توانم اصلا وارد فیس‌بوک نشوم و خیال خودم و دیگران را راحت کنم. اما هیچ‌چیزی این حق را به من نمی‌دهد که خط‌کش دستم بگیرم و این و آن را مستقیم نقد کنم و کارهاشان را زیر ذره‌بین ببرم. گفتم که٬ من چه‌کاره‌ام مگر؟

۸.    تا اطلاع ثانوی٬ گیردادن و مجادله‌ی مستقیم و ذره‌بین به دست گرفتن ممنوع. حرف‌هایم را٬ اگر گفتنی باشد و روی دلم سنگینی کند٬ می‌آیم همین‌جا٬ در خانه‌ی خودم می‌زنم. این‌جا که دیگر حق حرف زدن دارم؟ اصلا مگر این خانه را برای کاری غیر از این علم کرده‌ام؟

نظرات بازدید کنندگان

  1. ایمان عنایتی گفت:

    به نظرم نقدکردن آن‌چه در معرض عموم و تبادل نظرات گذاشته شده، به صورت پیش‌فرض «مجاز» است؛ مگر این‌که مولف حدود و شرایطی را معین کرده باشد یا بعدن اعتراضی بکند.
    خلاصه منظورم اینه که اویس‌جان راحت باش!
    به نظرم قضیه رو صفرویکش کردی. نقدکردن یه چیزه، گیردادن و غرزدن چیز دیگه. با تمیز این دوتا از هم، می‌تونی همیشه منتقد خودت و دیگران باشی.
    مشکل اگه تلخ‌مزاجی و گیرمسلکی‌ته، سعی کن این مشکلت رو حل کنی و در عین حال منتقد منصف هم بمونی آقا.

  2. اويس گفت:

    ایمان عزیز٬ حرفت کاملا درست است. در واقع من هم با این یادداشت بیشتر خواستم حساب نق زدن و گیردادن‌های الکی را از نقد جدی و درست و حسابی جدا کنم. به کلام دیگر٬ اگر به چیزی نقد دارم٬ مثل بچه‌ی آدم باید بیایم در این خانه و بنویسمش. وگرنه این رویه که بخواهم پای هر یادداشت و عکسی سر بحث را باز کنم و گیر بدهم و داد و بیداد راه بیندازم٬ به نظرم آزاردهنده خواهد بود. هم برای خودم٬ هم برای بقیه.

  3. ایمان گفت:

    من همین جای حرفت می‌گم همین که طرف پای حرف و عکسش جای کامنت‌گذاشتن باز کرده یعنی می‌تونی همون جا نظر بدی. تمام!
    گمونم همین که خودت توی نظر بالات بعد فعل «سر بحث بازکرن»، فوری افعال «گیردادن» و «دادوبیداد را انداختن» رو میاری، نشون میده خودت کنترل دستت نیست و مرز مزبور رو مخدوش می‌کنی.
    اینجانوشتن فایده‌ش کمه اخوی… کسی نمیاد هی سر بزنه ببینه نقدی داری بهش یا نه… برو همون زیر مثل بچه آدم(!) نقدش کن اگه به کارت اعتقاد داری و می‌دونی عصبانی و در حال گیر الکی نیستی.

  4. مریم صبح خیز گفت:

    سلام و عرض ادب
    ابراهیم گلستان رو نمی شناسم اما شما رو به واسطه مطالب منصفانه وبلاگتون می شناسم. به عنوان یه خواننده تو مطالبی که نوشتین این یکی رو قبول ندارم چون دارین به رفتار درست خودتون نقد نابجا می کنین. بشخصه انتقاد منصفانه و شسته رفته به مطالبی که مثال زدید رو قبول دارم چون از ادامه این کژ روی ها جلوگیری می کنه و بالاخره باید از یه جایی جلوی این همه اشتباهات زنجیروار گرفته بشه. منتها می تونید در کنارش برای کاهش روند نقد کنندگی -که در خیلی موارد لازم یا ناگریزه- و ایجاد تعادل به تشویق نکات مثبت و خاصی که میبینید هم بپردازید. در نهایت بازم با انتقادات سازنده و مثبت از طرف هرکی به شرط بیان مناسب موافقم چون حکایت همون داروی تلخ طبیب رو داره
    پیروز و سربلند باشید

دیدگاه شما