سه شنبه 1 شهریور 1390

آن داخل


– بره برنگرده٬ صلوات!

برایم می‌گفت این زیباترین نوا و دعایی‌ست که هر از گاهی در بند به گوش می‌رسد. دعا و مناجات که البته زیاد -اجباری و غیر اجباری- به خوردشان می‌دهند. اما این بهترینشان است. زیباترین دعاست. آن لحظه‌ای که نام زندانی‌ای را می‌خوانند که بار و وسایلش را جمع کند و برود آن بالا٬ نگهبانی. بعد همه‌ی هم‌اتاقی‌ها به تکاپو می‌افتند که کمکش بدهند. یکی اسبابش را از گوشه و کنار جمع می‌کند و می‌دهد دستش. یکی پتویش را لوله می‌کند. همه خوشحالند و بدخواهی و حسادتی در کار نیست. انگار هر یک نفری که آزاد شود٬ یکی به آزادی خودشان نزدیک‌تر شده‌اند.

شماره‌های تماس رد و بدل می‌شود. وعده‌های دیدار همه به بیرون زندان است. آماده‌ی رفتن که شد٬ یکی صدایش را سر می‌دهد:

– بره برنگرده٬ صلوات!

بعد در اتاق‌های دیگر هم می‌فهمند کسی دارد می‌رود. از اتاق‌هایشان بیرون می‌آیند و سرک می‌کشند. آن‌ها هم خوشحال می‌شوند. جلو می‌آیند برای مشایعت و خداحافظی. دست می‌دهند و بغل می‌کنند. صلوات‌ها بلند است و محکم.

کسی دارد می‌رود. می‌رود که برنگردد. می‌رود که برنگردد٬ صلوات.



پ.ن. راوی زندانی مالی بوده است. وگرنه همیشه و همه جا این‌طور نیست که احضار زندانی همراه با وسایلش به نگهبانی٬ خبر خوشی باشد.

نظرات بازدید کنندگان

  1. Anonymous گفت:

    این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

دیدگاه شما