پنجشنبه 8 اردیبهشت 1390

بیا که مرا با تو ماجرایی هست


آقای یاهوی عزیز٬

نکن برادر من این کارها را.

ما یک اشتباهی کردیم و دوازده سال پیش که خواستیم اولین ایمیل زندگی‌مان را بسازیم، به سراغ شما آمدیم.

این درست که شما زمانی برای خودت اولین و یکه‌تاز بودی و ریش ما گروی شما بود، اما باور کن زمانه تغییر کرده است و امروز چیزهایی نظیر جی‌میل و دیگران هم وارد بازی شده‌اند و اگر می‌بینی ما هنوز در خدمتت مانده‌ایم، تنها به دلیل مناعت طبع ما و سبق دوستی و آشنایی‌مان است و نه کاردرستی تو.

این‌طور شنیده‌ام که در سراسر جهان بالای ۲۵۰ میلیون کاربر برای خودت دست‌وپا کرده‌ای. با این حساب، بعید نیست روز و خاطره‌ی آشنایی‌مان را فراموش کرده باشی و مرا اصلن به یاد نیاوری. اما من که یادم نمی‌رود آن روز زمستانی سال ۷۸ را که توحید عمویی دست مرا گرفت و بردم در سایت کامپیوتر دانشکده‌ی صنایع دانشگاه علم و صنعت و برایم اولین ایمیل زندگی‌م را در تو که یاهو باشی ساخت. باز هم ممکن است تو یادت نیاید. ولی من خوب یادم است که آن زمان قرارمان این نبود این‌قدر ادا و اطوار داشته باشی و کار را به این‌جا برسانی که دیگر دستخطم را هم نخوانی.

خلاصه‌ی داستان از این قرار است:

۱- سیستم جستجوی تو که تقریبن تعطیل است. می‌پرسی چطور؟ عنوان ایمیلی را که دارم با چشم خودم می‌بینمش، کپی می‌کنم در محل جست‌وجو و تو چشم در چشم من با پررویی می‌گویی چنین ایمیلی موجود نیست. آقای عزیز، من که فرصت جست‌وجوی دستی و دانه‌به‌دانه‌ی ایمیل‌ها را ندارم. پس این سیستم جستجویت به چه دردی می‌آید؟

۲- مشکل بالا را بیش از ۴ بار به بزرگترهایت (yahoo help) گفته‌ام و آن‌ها هم قول داده‌اند حلش کنند که تا این لحظه خبری ازشان نشده است. جهت مزید اطلاع آخرین درخواست کمک را حدود شش ماه پیش ارسال کردم و به جز پاسخ خودکاری که برای تشکر برگردانده شد و قول داد مسؤول مربوطه ظرف ۲۴ ساعت آینده جوابم را بدهد، چیزی به دستم نرسید. این ۲۴ ساعت اگر پنج ماه و ۲۴ روز هم بود، باید تا به حال خبری از آن مسؤول بالاسری‌ت می‌شد.

۳- من تا به حال بیشتر از ده بار برایت توضیح داده‌ام که ایمیل‌هایی که از فلان آدرس می‌آید، بگذارش داخل فلان پوشه. حالا این‌که تو بعضی را می‌گذاری داخل آن پوشه و بعضی دیگر را همین‌طور قل می‌دهی قاطی ایمیل‌های عادی، معنی‌ش چیست؟ صاف و پوست‌کنده بگو معنی‌ این کارت چیست؟ اگر منظورم را نفهمیده‌ای که کلن نباید بفرستی در پوشه٬ اگر هم فهمیده‌ای که این لایی‌کشیدن‌ها دیگر برای چیست؟

۴- من و دوستم همزمان یک ایمیل را برای هم می‌فرستیم. او از جی‌میل خودش به جی‌میل من. من از یاهوی خودم به یاهوی او. جی‌میل به طرفهالعینی می‌رسد و بعد از آن باید چشم‌انتظار بمانیم تا یاهو لخ‌لخ‌کنان از راه برسد. آخر پدر من٬ مگر کوه کنده‌ای که دارد جانت در‌می‌آید؟

۵- یعنی تو چطور هنوز بعد از این‌همه سال فرق اسپم و ایمیل حسابی را نمی‌دانی؟ حالا می‌گوییم بعضی ایمیل‌ها را نمی‌توان تشخیص داد؛ قبول. اما آخر این بابایی که در دفتر آدرس من نامش هست و تا به حال صد تا ایمیل هم ازش دریافت کرده و خودم هم ده بار برایش ایمیل داده‌ام، جایش در اسپم است؟ نه، خدایی‌ش جایش در اسپم است؟ یا این ایمیل که معلوم است طرف برای هزار نفر کپی کرده و به همه‌شان هم گفته است من به تو اعتماد کرده‌ام و می‌خواهم پول شوهر فقیدم را به حساب تو منتقل کنم، یعنی این را باید بفرستی در inbox من؟ کجای این ایمیل داد نمی‌زند که این اسپم است؟

۶- می‌خواهم نام گیرنده را وارد کنم. حرف اول اسمش را وارد می‌کنم که باقی‌ش را نشانم دهی. خبری نمی‌شود. معلوم می‌شود دفترچه نشانی‌هایت دچار مشکلی شده و ارتباطش قطع است. به رویت نمی‌آورم و با بزرگواری نشانی طرف را دستی وارد می‌کنم و ایمیل را می‌فرستم. ولی تو اینقدر پررو شده‌ای که بعد از فرستادن ایمیل٬ بی کمترین شرم و خجالتی می‌پرسی آیا دلم می‌خواهد این آدرس را به دفترچه اضافه کنم یا خیر. اَی٬ رویت را بروم من.

من حرمت دوستی و سابقه‌ی آشنایی را نگاه داشته‌ام که هنوز دستم را از دستت بیرون نکشیده‌ام. وگرنه با همین شناسه‌، حسابی هم در جی‌میل دارم که اگر ببینم این ادا و اطوارها را همچنان داری ادامه می‌دهی، راهم را می‌کشم و می‌روم آن‌جا. پشت سرم را هم نگاه نمی‌کنم. شاید تنها حسرتی که این وسط برایم باقی بماند، این خاطره باشد که ۱۲ سال پیش توحید دست مرا گرفت و بردم در سایت کامپیوتر دانشکده‌ی صنایع و برایم اولین ایمیل زندگی‌م را درست کرد و من هنوز -مثل هر اولینِ دیگری- لذت داشتن ایمیلی را به نام و برای خودم به یاد می‌آورم. به توحید گفتم حالا یک امتحانی هم بکن ببین ایمیل‌هایم خوب می‌رود و می‌آید یا نه. نگاه عاقل اندر سفیهی کرد به‌م که اداره پست که نیست نامه وسط راه گم شود. می‌رود و می‌آید دیگر. گفتم که، آن زمان قرار نبود تو از از این ادا و اطوارها داشته باشی.

بعد رفتم داخل inbox و دیدم پیام خوشامدی برایم فرستاده‌ای و کلی تحویلم گرفته‌ای و این‌طور شد که مهرت به دلم نشست و پابند خانه‌ت شدم. بعدتر که مسنجرت را هم رو کردی و درمان دل‌های مبتلا شدی. در روزگار عسرت و بی‌چیزی دلال محبت شدی و ما را به این و آن رساندی. این و آن را هم به ما رساندی. شب و روز مهمانت بودیم و اخم نمی‌کردی. لب ور نمی‌چیدی. فکر کردی این‌ها را یادم می‌رود؟ حالا تو داری سر هیچ و پوچ آن‌همه خاطره و گذشته‌ی پربار را به باد می‌دهی؟ حیف نیست آخر؟


***

در کتاب “یک‌هلو، هزار هلو”ی صمد بهرنگی، جایی باغبان اره به دست می‌گیرد، مثلن به این هوا که می‌خواهد درخت هلویی را که بار نمی‌دهد ببرد. بعد کسی که از قبل با او هماهنگ شده است، از راه می‌رسد و دست اره‌دار را می‌گیرد و پیش روی درخت از جانب او قول می‌دهد که سال بعد میوه بیاورد. مثلن به در گفتن که دیوار بشنود. به خیالشان که درخت از برق اره و خطری که از بیخ گوشش گذشت، بترسد و حیا کند و تکانی به خود بدهد و باری بیاورد.

پارسال زمستان یک‌بار با یکی از دوستانم نشستیم به چت کردن در یاهو مسنجر. به دوستم گفتم می‌خواهم ایمیل یاهویم را کنار بگذارم و بروم سراغ جی‌میل. گفتم یاهو مشکل زیاد دارد و اذیتم می‌کند. یک‌یک مشکلاتش را هم برشمردم. بعد دوستم –که پیش‌ترش در جی‌تاک با او هماهنگ کرده بودم- نقش آن یارو را بازی کرد که از راه رسید و دست اره‌دار را گرفت. به‌م گفت یاهو را رها نکنم. گفت مشکلاتش خوب می‌شود. گفت حتمن به صورت موقتی مشکلی پیش آمده است و به زودی برطرف می‌شود. گفت حیف است یاهو را ول کنم و به این همه سال دوستی پشت پا بزنم و از این حرف‌ها. دست آخر هم از من مهلتی گرفت و از جانب یاهو قول داد که حتمن تا آن زمان خوب می‌شود. همه‌ی این حرف‌ها را هم در یاهو مسنجر زدیم که مطمئن باشیم به گوشش می‌رسد.

گفتیم شاید افاقه کند. نکرد که نکرد.


***

نکن آقای یاهو. نکن برادر من. وقتی می‌گویم فلان ایمیل را برایم پیدا کن، تنبلی نکن و خوب همه جا را بگرد. فرق اسپم و ایمیل حسابی را بشناس. هر ایمیل را در پوشه‌ی درست خودش بفرست. ایمیل‌ها را سریع‌تر برسان دست صاحبش. قایم‌موشک‌بازی درنیاور و نشانی ایمیل ملت را درست نشان بده. چه بگویم دیگر؟ حیف است به خدا خاطره‌ی آن روز که تو را ساختم و به‌م خوشامد گفتی و در دلم خانه کردی. حیف است آن اعتمادی که به تو کردم و شدی محرم اسرارم. حیف است این دوستی دور و دراز. بیا تا وقت باقی‌ست.

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست

بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

روا بود که چنین بی‌حساب دل ببری

مکن که مظلمه‌ی خلق را جزایی هست

توانگران را عیبی نباشد ار وقتی

نظر کنند که در کوی ما گدایی هست

به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز

ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست

کسی نماند که بر درد من نبخشاید

کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست

هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی

از این طرف که منم همچنان صفایی هست

به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت

هنوز جهل مصور که کیمیایی هست

به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید

و گر به کام رسد همچنان رجایی هست

به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست

که در جهان به‌جز از کوی دوست جایی هست


پ.ن. این یادداشت را لطفن دست‌به‌دست کنید تا برسد دست یاهو.

نظرات بازدید کنندگان

  1. M just M گفت:

    چقدر دلت پره……. کاش دل منم از دست آقای یاهو فقط پر بود D:
    این روزا آدما که آدمن نمی فهمن دیگه شما از آقای یاهو چه انتظاری دارید !!!!!

  2. توحيد گفت:

    خوش بحالت اویس. چه حافظه خوبی داری. من که عمرن اگر نگفته بودی خاطره ی اون روز رو به یاد نمی آوردم. حقیقتش باید بگم حالا هم که گفتی، باز هم فقط خاطره محوی از اون روز به ذهنم میاد.
    درهرصورت از یادآوریت ممنونم. چون چند وقت پیش داشتم با خودم فکر می کردم که چه کارهایی مفیدی تو زندگیم انجام دادم. و حالا این مورد رو هم می تونم به اون لیست نه چندان بلند بالا اضافه کنم. :))

    درمورد یاهو هم بهت بگم که من هم مثل تو پام گیره. آخه یه عمر با این یاهوی لعنتی نون و نمکی خوردیم! میدونی این ایمیل من مال چند سال پیشه؟ فکر کنم مال ۱۳-۱۲ سال پیشه. به نظرم پیش دانشگاهی بودم. یه عمر با این ایمیل زندگی کردم. گرچه تاحالا بارها گفتم که عطاش رو به لقاش ببخشم و همه کارهام رو منتقل کنم روی ایمیل گوگلم، اما باز هم دلم نیومده. آخه این رفاقت ۱۲-۱۳ ساله رو نمیشه با رفاقت ۲-۳ ساله گوگل طاق زد که! هرچقدر هم که گوگل بهتر و قویتر باشه.
    از دست این دل لعنتی قدیمی که مدتهاست تاریخ مصرف استانداردهاش گذشته! 🙂

دیدگاه شما