Je ne vais pas immigrer
برای کاری یکی-دو ماهه آمدهام ایران. فکر کردم در این مدت در یکی از این کلاسهای مکالمهی آزاد فرانسه هم ثبتنام کنم تا همین مقدار فرانسهی نیمبندی که یاد گرفتهام از یادم نپرد. هفتهای دو-سه جلسه میروم کلاس و مینشینیم به گپ زدن و استادی هم هست که بحث را هدایت میکند و ایرادهایمان را میگیرد.
مجموعن ۱۳ نفر در کلاس هستیم که به جز من و استاد٬ باقی ۱۱ نفر٬ همه مشغول آمادهکردن خودشان برای مهاجرت به کانادا هستند. در چند دقیقه زنگ تفریحی که در میانهی کلاس داریم٬ تمام صحبتهایشان حول و حوش رسیدن file number و شمردن امتیازهای خود و دیگران برای مصاحبه (که تا اینجا فهمیدهام باید به ۵۰ برسد) و تخمین زمان مصاحبه و سفر به سوریه برای مصاحبه و مسایلی از این دست است که من ازشان سردرنمیآورم و تنها میتوانم کنارشان بایستم و همانطور که چایام را میخورم٬ لبخندی بزنم و خودم را علاقمند و همراه نشان دهم. چند باری هم مرا وارد بحثشان کردند که البته بلافاصله پشیمان شدند. مثلن یک بار یکیشان به نام سهیل ازم پرسید چه انگیزهی قویای باعث شد سوییس را ول کنم و بیایم ایران. من هم برایش توضیح دادم که آمدنم موقتی است و باید برای اتمام درسم برگردم آنجا. ضمن این که ماندن من در خارج از ایران انگیزهی قوی میخواهد٬ نه آمدنم به ایران. کما اینکه درس و مشقم که در سوییس تمام شود٬ برمیگردم ایران. کمی هاج و واج نگاهم کرد و بعد مانند کسی که آدمی با بیماری مسری دیده باشد٬ ازم فاصله گرفت و چپید در جمع همان دوستان دیگری که داشتند دربارهی file number و زمان مصاحبه حرف میزدند و امتیازهایشان را میشمردند.
□
امروز تمرکز کلاس و استاد بر روی صرف افعال آینده بود. تمام گفتوگوها هم باید با جملاتی همراه میشد که حرفی از آینده درش باشد. اول استاد از همه پرسید که بعد از کلاس چه برنامهای دارند. هر کس چیزی گفت. یکی گفت میخواهد برود خرید٬ دیگری گفت وقت آرایشگاه دارد. سومی خسته بود و میخواست برود خانه بخوابد و چیزهایی از این دست. بعد استاد آیندهاش را کمی دورتر برد و پرسید مثلن هفتهی آینده چه کارهایی قرار است بکنیم. باز هم جواب از همه رنگ رسید. یکی میخواست برود شمال. دیگری خانهتکانی عید داشت. یکی عروسی خالهاش بود و همین چیزها. استاد باز هم آینده را دورتر برد و پرسید برای یک سال آینده چه برنامهای دارید. دیگر جوابهای رنگارنگی در کار نبود. همه یک جواب داشتند و دادند: “Je vais immigrer!” (مهاجرت خواهم کرد.)
جوابها متنوع نبود. هیچکس بر سر این یکی تردیدی نداشت.
این پست را لطفن دست به دست کنید. شاید به دست مسؤولی کسی برسد که بخواند و برق از کلهاش بپرد که یک جایی در همین تهران خودمان٬ ۱۰-۱۲ نفر هستند٬ همه تحصیلکرده از بهترین دانشگاههای این آب و خاک٬ همه جوان و سالم و سرحال و پر انرژی و پر نشاط٬ اما همه در فکر فرار از این دیار. میدانم بهم میخندید که هنوز امیدی در دل بستهام. میدانم – مانند همان سهیل- پیش خودتان مرا آدم مشنگی میبینید که از اوضاع و احوال بیخبر است. اما من هم که نگفتم حتمن. گفتم شاید به دست آدم درستش برسد و شوکه شود از این خبر. فکرش را بکنید. بعد به من ایمیل بزند و پرسپرسان سراغم بیاید که این جایی که دارد فاجعه درش اتفاق میافتد را نشانش دهم. من هم دستش را بگیرم و ببرم هزاران هزار از این فاجعهها را نشانش دهم. هزاران هزار از کسانی که همه در سودا و آرزوی رفتن هستند. بعد آن آدم٬ که تازه از این همه فاجعه باخبر شده است٬ همان روز از سمتش کنارهگیری کند و جایش را به آدم شایستهتری بسپارد. سه روز بعد هم مانند آن مدیر ژاپنی -که به دلیل ناکامی در مدیریت درست زیرمجموعهاش خودکشی کرد- خودش را سربهنیست کند. بعد همه چیز روبهراه شود و آنهایی که در فکر رفتن هستند٬ چمدانهایشان را باز کنند و ماندنی شوند و آنهایی که رفتهاند٬ بار و بندیلشان را ببندند که برگردند. با ایرانایر هم برگردند٬ چون اطمینان دارند دیگر هیچ هواپیمایی سقوط نخواهد کرد.
خیال و رویا که هزینه ندارد. بگذارید خیال کنم اگر این پست را دست به دست کنید٬ به دست مسؤولی کسی میرسد و برق از کلهاش میپرد. بگذارید خیال کنم همه چیز درست میشود.
Ey oveis jan pa shodi rafti iran che dele shadi paida kardi haji 😉 inja budi az in khabara nabuda 😀 pasho bar gard bia pishe khodam tojihet konam ke adame dorosti dige namunde ke bekhad biad jolo in fajaya ro begire, masoolin sareshun be fetneo in harfa garme kasi kari be in chyza nadare 😉
اویس جان متاسفانه فکر کنم شما تو باغ نیستی و برق از کله شما باید بپره!
چطور هنوز نفهمیدی که کل پروژه حکومت در برابر جوانهای تحصیلکرده که اغلب مخالف وضع موجود میشوند همینه! تمام برنامه ریزی ها به این نقطه ختم میشه که این جوونها که به نوعی پرت سیستم آموزشی کشور محسوب هستند، باید باهاشون طوری برخورد بشه که حتی اگر ذره ای تردید در رفتن دارند، در تصمیمشون مصمم بشوند! تمام رفتار و اقدامات دولمتردان ایران این رو به خوبی نشون میده، حتی در سالهای اخیر آقای رئیس جمهور و مشاور رویین تنشون هم بدون رو در بایستی گفته اند که جلوی کسانی که قصد رفتن دارند رو نباید گرفت و این از مصادیق آزادی در ایرانه!
این پروژه اینقدر واضحه که لازم نیست دست مسئول مربوطه رو بگیری و کلاس فرانسوی ۱۲ نفره تون رو نشونش بدی. فقط کافیه مسئول مربوطه یکروز بره جلوی در موسسه آریانپور وایسه و جوونهای در رفت و آمد رو ببینه! کم نیستند از این موسساتی که کلاس تافل و آیلتس دارند. اصلن چرا راه دور بره. یک سر به دانشگاههای همین پایتخت هم بزنه و از سال اولی تا سال آخری ها سوال کنه تقریبن دیگه جوابها یکی شده.
البته اونوقت مسئول مربوطه بجای اینکه استعفا بده باید مورد تشویق قرار بگیره از همت و پشتکارش!
با نظر توحید کاملاً موافقم
نه تنها ناراحت نمیشن که خوشحال هم میشن و اصولاً قسمتی از یک طرحه که برنامه ریزی شده…
دولت آبش با تحصیل کرده ها تو یه جو نمیره. چون تحصیل کرده ها به این سادگیها گول شامورتی بازیهای دولت را نمی خورن. تازه یه لیسانسه اینجا چی کار می تونه بکنه؟ اصلن کاری در شأنش پیدا میشه؟ تو سرش هم می زنند. کار به جایی رسیده که دیگه حتی دبیرستانی ها هم سودای رفتن در سر دارن. حتمن می دونی بچه های صنعتی شریف بعد از لیسانس راهی آمریکا میشن. اصلن چطوره یه نگاه به آمار مهاجرت در دولت دهم بندازی. کمتر کسی پیدا میشه که دوست داشته باشه وطن را ترک کنه و بره در فرهنگی متفاوت یک زندگی جدید را در شرایط سخت بسازد. ولی غربت را ترجیح میده اگر که در مملکت خودش غریب تر باشه.(یعنی اگه هیچ سهمی در تعیین نوع زندگیش نداشته باشه و باهاش مثل برده برخورد کنن)
ترجیح آقایون بر رقتن این دست افراده. ترجیح میدن برن چون مملکت یکدست تر میشه و کار برای اونا هم راحت تر میشه. هر چقدر اطرافشون آدمی که چیزی سرش بشه بیشتر باشه، کار برای آقایون سخت تر میشه
همذاتپنداری شدید