سه شنبه 12 بهمن 1389

نشد این مرغکِ پربسته رها


خل شده‌ام به گمانم. دیوانه شده‌ام.

رفته بودم به سایت صدا و سیما تا برنامه‌ی نود امشب را به صورت زنده ببینم. هنوز یک ربعی به شروع برنامه مانده بود. گفتم صدایش را قطع می‌کنم و می‌گذارم گوشه‌ی صفحه‌ی کامپیوترم باشد تا هروقت نود شروع شد صدایش را بلند کنم.

نتوانستم. دستم نرفت صدایش را قطع کنم و تصویر را کوچک کنم گوشه‌ی صفحه. داشت تصاویری از زمان انقلاب را نشان می‌داد با آهنگ “بهمن خونین جاویدان” لابد به مناسبت دهه‌ی فجر که از فردا شروع می‌شود. نشستم به تماشا. همیشه دیدن این تصویرها را دوست داشته‌ام و همیشه هم با دیدنشان بغض کرده‌ام. برای هزارمین بار نشستم به تماشا. به آدم‌ها نگاه کردم. به چهره‌ها و امیدی که درشان بود. به مردمی که یک‌پارچه شده بودند و شوری که همه جا را گرفته بود و امید٬ امید٬ امید… امیدی که همه جا بود.

قبل‌ترها فقط بغض می‌کردم. الان یکی دو سالی‌ست که از دیدن این تصویرها واقعن گریه‌ام می‌گیرد. گفتم که خل شده‌ام. مخم تاب برداشته است انگار. دکتری چیزی سراغ ندارید؟

نظرات بازدید کنندگان

  1. مهسا گفت:

    سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم – طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد / سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ – که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد

  2. روجا گفت:

    … به کجاها برد این امید ما را…!

دیدگاه شما