از شدتِ نداری
از جمله چیزهایی که انگار قرار نیست تا قیام قیامت فرهنگ درستش میان ما جا بیفتد٬ یکی هم نحوهی استفاده از کارت بانکی برای خرید در فروشگاهها است. فروشنده دستگاه کارتخوان را چپانده است گوشهی مغازه٬ کنار دخلش. کارت را از دست آدم میگیرد و میبرد میکشدش و از همانجا هم صدایش را ول میدهد که رمزتان چند است؟
این دیگر چه حکایتی است؟ اگر اسمش با خودش است که رمز است٬ پس کسی غیر از صاحب کارت نباید از آن باخبر شود. نه اینکه هم فروشنده٬ هم باقی مشتریان حاضر در محل جملگی از آن سردربیاورند.
یکی دو ماه پیش که ایران بودم٬ گذرم به یکی از این فروشگاهها افتاد. پول نقد کافی همراهم نبود و خواستم با کارت پرداخت کنم که همین اتفاق افتاد. فروشنده کارت را که از من میگرفت٬ پرسید رمزتان چند است؟ گفتم خودم واردش میکنم. ترش کرد که کارتخوان آن پشت است و سیمش هم تا اینجا نمیرسد. گفتم مشکلی نیست٬ من میآیم آن پشت خدمتِ شما. چپچپ نگاه کرد که آقا٬ حالا ما با رمز شما میخواهیم چهکار کنیم مگر؟
جوابش سه چیز میتوانست باشد: اول اینکه من چه میدانم چه کارهایی ممکن است با رمز من بکنی. من از کی و کجا میشناسمت؟ اصلن چرا باید بشناسمت و گیرم هم آشناییای داشته باشیم٬ چرا باید اعتماد بیجا بکنم؟ آنهم در مملکتی که اگر کسی سر کسی کلاه بگذارد٬ پیگیری و بازستانی حق کار حضرت فیل است و چه بسا آخرش هم خود زیاندیده محکوم شود.
دوم اینکه٬ اصلن گیریم هیچ کدام از این فکر و خیالهای باطلی که گفتم درست نباشد. تو هم آدم خوبی باشی و مملکت گل و بلبلی هم داشته باشیم که کسی جرئت کلاهبرداشتن و کلاهگذاشتن را به خودش ندهد و اگر هم چنین غلطی بکند٬ احقاق حق به طرفهالعینی صورت بگیرد و مجرم در چشم به هم زدنی به سزای کارش برسد. اما مگر نه اینکه این حق من است که رمز حساب بانکیم را فقط خودم بدانم؟ مگر در کشور دیگری که حساب و کتاب دارد و قانون و محکمه چهارچشمی ایستاده است تا از مال و حقوق مردم دفاع کند٬ ملت اطلاعات شخصیشان را در اختیار هم قرار میدهند؟
راه سومی هم بود. اینکه کرمم بگیرد و در جوابش بگویم بسیار خب٬ اما شما هم رمز کارت بانکی خودتان را به من بدهید تا بیحساب شویم. چرا اینطور نگاه میکنید؟ به قول خودتان مگر من با رمز شما میخواهم چهکار کنم؟
البته من که اینها را نگفتم. فقط مؤدبانه تکرار کردم که راحتترم خودم رمزم را وارد کنم و زیر نگاه سنگین باقی مشتریان و بیتوجه به پیفوپوفهای مغازهدار رفتم پشت دخل و رمزم را وارد کردم. تکهای هم انداخت فروشنده که “خوب شد به جای ۱۲۰ هزار تومان٬ ۱۲۰ میلیون خرید نکردی” که نشنیده گرفتم.
پ.ن. جایی در گودر خوانده بودم “جهان سوم جایی است که موقع پول گرفتن از خودپرداز٬ گرمیِ نفس نفر بعدی را پسِگردنتان احساس میکنید.” اشارهاش هم احتمالن به رویهی معمول در کشورهای دیگر بود که زمانی که کسی مشغول کار با دستگاه خودپرداز است٬ نفر بعدی دستکم دو-سه متری آنطرفتر میایستد. نکتهای که در ایران کسی بهش اهمیت نمیدهد.
انما المسلمون اخوه!!! مگه آدم از برادرش باید چیزی رو قایم کنه؟!
آفرین
خیلی عالی بود!
من هم به این موضوع فکر کرده بودم. ولی سخت نمیگرفتم.
اما حق با شما است. اگر سخت بگیرم، دوستم سخت بگیرد، همکارم، خانوادهام و … شاید اندک اندک اصلاحی دستکم در این حوزه اتفاق بیفتد.
والله تو ایران خیلی نکات دیگه هستن که تو کل دنیا ارزش دارن و بهشون احترام گذاشته میشه ولی اینجا در سطح هیچی حساب میشن !!!
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع …………
you did the right thing