تمرکز میکنم
تمرکزم پایین آمده است. وقتی مینشینم سر کاری٬ فکرم هزار جا میرود و زمانی به خودم میآیم که نصف مهلتی که برای آن کار گذاشته بودم٬ سپری شده است. نمیدانم٬ شاید از عوارض بالا رفتن سن و سال باشد!
دیروز در اینترنت گشتی زدم و این راهکارهای افزایش تمرکز را مروری کردم که ببینم کدامشان به کار من میآید. یکیشان توصیه کرده بود بر روی صفحهی سفیدی دایرهی سیاهی به قطر ۳ سانت بکشید و در فاصلهی دو متری خودتان به دیواری جایی آویزانش کنید. بعد هر روز ۵ دقیقهای به آن نگاه کنید و تلاش کنید فکرتان جز همان نقطهی سیاه هیچ جای دیگری نرود. البته این را هم گفته بود که ممکن است در روزهای اول این تلاش چندان موفقیتآمیز نباشد٬ ولی به هر حال دیر یا زود نتیجهی خود را نشان میدهد.
علیایحال٬ این نتیجهی تمرین روز اولِ من و همچنین خط فکریام پس از تلاش برای تمرکز بر روی نقطهی سیاه است:
اول٬ به نقطه خیره شدم و سعی کردم به هیچ چیز دیگری جز آن فکر نکنم. کمکمک متوجه شدم که این نقطهی سیاه در این صفحهی سفید مانند سوراخ یا تونلی است که در دیواری یا کوهی درست کرده باشند. بعد برایم سوال شد که اگر از این سر تونل بروم تو٬ آن سرش به کجا میرسد. یاد تونلهای جاده هراز افتادم و این که دلم برایش تنگ شده است. یاد آخرین باری که ایران بودم و با مادر و پدرم مسیر جاده هراز را طی کردیم افتادم و بیدرنگ حواسم رفت پیش آن آهنگ ستار که در ماشین روشن بود و شرحش را در این پست نوشتم. بعد فکر کردم کاش ستار در اروپا کنسرتی چیزی بدهد که بتوانم بروم. با خودم گفتم که من کلن سر کنسرت شانس ندارم و هر جا که میروم قحطی میآید و پایم را که از هر جا بیرون میگذارم٬ فراوانی نعمت میشود. یاد گروه رستاک افتادم که همین شبها در تهران کنسرت دارد و چقدر دلم میخواست آنجا باشم. از گروه رستاک٬ فکرم رفت پیش کمانچهزن گروهشان که بابلی است و قیافهاش شبیه جواد رضویان است. بعد یاد سریال کوچهی اقاقیا افتادم که جواد رضویان در آن اسمش بود زینو٬ و به او زینو سربالایی میگفتند. علت این تخلص هم این بود که فتحعلی اویسی او را یک روز در سطل ماستی پیدا کرده بود که در جوی آب٬ بر خلاف جهت جریان آب٬ رو به بالا در حرکت بود. بعد از تصویر این صحنه خندهام گرفت و به خودم آمدم. دیدم ۵ دقیقه شده است ۱۰ دقیقه و من به اندازهی ۱۰ ثانیه هم نتوانستم بر این نقطهی سیاه تمرکز کنم.
البته چندان هم تقصیر من نبود. تقصیر نقطهی سیاه بود که شبیه تونل شده بود و مرا به این فکر انداخت که اگر از این سر تونل بروم تو٬ از کجا سر در میآورم.
تو باید RElaxation کنی به نظرم، البته خیلی خوب جواب می ده، نجاتت می ده از این وضعیت وخیم ;). البته اونم راه های مختلفی داره اگه خواستی بگو بهت یاد بدم
خوب تو اگر انقدر دلتنگ ایرانی چرا بر نمی گردی؟ شاید دلیل عدم تمرکزت بودن در جایی که احساس تعلق بهش نمی کنی ، یا باید خودتو از این افکار رها کنی و به زندگی و پیشرفتت فکر کنی یا اینکه بر گردی بدون پیشرفت با تعلق خاطر زندگی کنی. that’s ur choice
اه!!چی می شد اگه زودتر به فکر تمرکز می افتادی و این یادداشت رو می نوشتی!
من همیشه دوست داشتم کنسرت گروه رستاک رو برم!
چرا هیچ جا آگهی ندیدم!!
از دستش دادم!!
اه!
به M just M: دلتنگی احساس طبیعی آدمی است و تا جایی که من اطلاع دارم تمام کسانی که دور از خاک و خانه زندگی میکند، کمابیش درگیر این احساس هستند. علت این که دلتنگیهای من بیشتر به چشمتان آمده است شاید این باشد که این وبلاگ فرصتی است برایم تا -در کنار باقی چیزها- از دلتنگیهایم هم سخن بگویم.
تصمیم به ماندن و رفتن مقولهی دیگری است و لزومن با آن دلتنگی رابطهی خطی ندارد. ضمن اینکه دلتنگی باعث نمیشود آدم تمام امکانات و چیزهای خوبی را که بهشان دست یافته است نادیده بگیرد. آدمها معمولن در انتخاب گزینههاسبک و سنگین میکند و من هم در سبک سنگین کردنهایم هرگز به این نتیجه نرسیدم که آنچه را که اینجا در اختیار دارم به سبب دلتنگیهای گاه و بیگاه از دست بدهم.
نکتهی آخر این که من شخصن رابطهی مستقیمی میان اینجا و پیشرفت و یا ایران ماندن و پیشرفت نکردن نمیبینم و مثالهای نقض فراوانی هم در این باره دارم.
اویس جان من هم فکر می کنم همه اینها که گفتی از دلتنگیه و گذراست به این فکر کن که این دوره که به خواست خودت انتخاب کردی قسمتی از زندگی تو است و بالا خره تموم می شه سعی کن بهترین استفاده رو ازش بکنی و مطمئن باش پیشرفت واقعی تو اونی نیست که دیگران از بیرون نظر بدهند بلکه اون احساس رضایتی هست که خودت باید از خودت داشته باشی که امیدوارم به اون برسی
من همیشه نوشته هات رو می خونم. خیلی وقتا باهاشون خندیدم، خیلی وقتا هم واقعا باهاشون فکر کردم. اما هیچ وقت نظری ندادم. چون به تظرم حرف نداشتن. اما این بار یکم فرق داره. البته بیشتر بخاطر نظرات دوستان. مثلا ناشناس گفته: “تو باید RElaxation کنی به نظرم، البته خیلی خوب جواب می ده، نجاتت می ده از این وضعیت وخیم” !!!! اما من وخامتی نمی بینم…!
درمورد M just M هم با نظر خودت کااااااااااملا موافقم.
درمورد SOOSOO باید بگم، قطعا اویس همه اینا رو میدونه، مرسی بابت یادآوریت 🙂
اما درمورد خود پست “تمرکز می کنم” بازم چیزی ندارم بگم. جز اینکه بازم منتظر پست های بعدیت هستم:(
کوچه ی اقاقیا نبود اون سریاله