دوشنبه 19 مهر 1389


از میان صدها٬ بلکه هزاران نکته‌ی ظریف و بی‌نظیری که در دیالوگ‌ها٬ بازی‌ها٬ نگاه‌ها و صحنه‌های مجموعه‌ی تلویزیونی دایی‌جان‌ ناپلئون می‌توان یافت و بارها و بارها آن‌ها را دید و خندید و لذت برد٬ یکی هم آن صحنه‌ی اعتراف مش‌قاسم به جاسوسی برای انگلیسی‌ها و خیانت به دایی‌جان است. آن‌جا که مش‌قاسم به سفارش اسدا… میرزا اتهام سنگین خیانت را می‌پذیرد و هم به توصیه و وساطت همان اسدا… از دایی‌جان طلب عفو و بخشش می‌کند. دایی‌جان هم اگرچه چشمانش از اشک تر شده است٬ چیزی نمی‌گوید و می‌گذارد مش‌قاسم دستانش را ببوسد و از گناه ناکرده‌ی خود ابراز ندامت کند.

دعوا و مرافعه که فیصله می‌یابد و هر کس سر کار و زندگی خود می‌رود٬ دایی‌جان که هنوز رسمن مش‌قاسم را مورد عفو قرار نداده است٬ بالاخره سر و کله‌اش بر روی ایوان پیدا می‌شود و به گونه‌ای ضمنی طلب بخشش مش‌قاسم را می‌پذیرد. با آن شلوار استرچی چسبان و عبای روی دوشش از پله‌ها پایین می‌آید و مش‌قاسم را صدا می‌زند که:

قاسم٬ آن آفتابه را آب کن بذار دمِ مَبال.

این‌گونه می‌شود که مش قاسم بار دیگر به اختیارات پیشین خود نایل می‌آید و به نوکری آقا شرف‌یاب می‌شود.


تکه‌تکه‌های این سریال شاهکار است. باید دیده باشیدش تا بدانید چه می‌گویم.

نظرات بازدید کنندگان

  1. dordor گفت:

    اویس جان تو نقل قولهات از دایی جان این تیکه رو اشتباه کردی دایی جان قاسم نمی گفت میگفت قادم !!

دیدگاه شما