یکشنبه 24 مرداد 1389

خانمِ دوستم


شام مهمان یکی از دوستانم بودم که به تازگی –زمانی که ایران نبودم- ازدواج کرده است. دوستم لطف کرد و دو سه تا از دوستان قدیم دیگر را هم دعوت کرد که مثلن دیداری برایم تازه شود. وقتی دوستان دیگر با خانم‌هایشان از راه رسیدند٬ فهمیدم که جملگی سر و سامان گرفته‌اند و به واقع تنها یالغوز یکه‌تاز مجلس بنده هستم.

نشستیم به گپ و گفت و هره‌کره و تجدید خاطرات و غیبت کردن و آمار این و آن را درآوردن و همین حرف‌های معمولی که در مجلس‌های دوستانه‌ی این‌چنینی می‌شود. از دوستانم آمار کار و بارشان را گرفتم. یکی‌شان گفت که در یکی از این شرکت‌های مشاوره کار تحلیل سیستم می‌کند. گفت جنس کارش را دوست دارد و حقوقش هم بدک نیست. ناگهان خانمش که آن‌طرف‌تر با خانم یکی دیگر از دوستان مشغول صحبت بود –تو گویی تمام این مدت حواسش به گفت‌وگوی ما بوده است- پابرهنه پرید وسط بحث‌مان که: “البته حقوقش از نظر آقا بدک نیست. باید یک زنی گیرش می‌افتاد که با خرج کلافه‌اش کند تا بفهمد حقوق خوب و بد به چه می‌گویند.” دوستم هم مزه‌ای پراند که: “قربانت بروم من! فکر کردی من الکی آمدم سراغ تو؟ همین کم‌خرج بودنت مرا عاشقت کرد!” که مثلن جو مجلس جدی نشود. همه خندیدیم. خود خانمش هم خندید. ولی حرف آخرش را هم خطاب به من زد که” حالا از ما که گذشت! شما تو را به خدا قبل از ازدواج همه چیزتان را به زنتان بگویید که بعد از ازدواج غافلگیر نشود!” دوست دیگرمان که در طرف دیگر مجلس نشسته بود –و از قدیم به پررویی معروف بود- یکهو تکه‌ای –خطاب به من٬ اما درواقع در جواب خانم دوستم- رها کرد که: “راست می‌گوید دیگر! اگر یکهو بعد از ازدواج رو بکنی‌اش٬ طرف غافلگیر می‌شود. حواست باشدها!” همه از خنده ریسه رفتند٬ خانم دوست دوممان هم از آن سو گفت: “ای بی ادب!” و باز همه خندیدند و دوباره رفتیم سر هره‌کره‌های خودمان.


خوشم نمی‌آید از آدم‌هایی که سفره‌ی دلشان را به راحتی هرکجا باز می‌کنند. شب که داشتم به خانه برمی‌گشتم٬ با خودم فکر کردم مثلن چرا من الان باید بدانم که خانم دوستم از درآمد شوهرش ناراضی است و یا اگر درآمد شوهرش را پیش از ازدواج می‌دانست٬ ممکن بود با او ازدواج نکند؟ این دانستن من چه کمکی به این خانم کرده است و یا این نیشی که در حضور جمع به شوهرش زد چه گره‌ای را از مشکلات زندگی‌شان گشوده است؟ وقتی به سادگی با من-که برای اولین و شاید آخرین بار می‌دیدمش و هیچ و صنم و آشنایی قبلی‌ای هم با هم نداشتیم- در حضور جمع٬ نارضایتی‌ای را از شوهرش علنی کرده است٬ لابد به سادگی با کسی که کمی بیشتر می‌شناسدش٬ مشکلات درون رختخواب خود و شوهرش را هم بیرون می‌ریزد.

مادرم همیشه می‌گوید آدم باید غرور داشته باشد. راست می‌گوید. حس خوبی ندارم به آدم‌هایی که خصوصی‌ترین حرف‌هاشان را هم گذاشته‌اند در دم‌دست‌ترین خورجینی که دارند تا هرکجا گوش مفتی به تورشان خورد٬ در خورجین را باز کنند و بریزند بیرون. زندگیِ آدم است٬ توبره‌ی گدایی که نیست.

نظرات بازدید کنندگان

  1. Free-Poll گفت:

    سلام اویس جان از طریق فیسبوک وبلاگت را پیدا کردم
    ازت خبر نداشتم و فقط تصاویرت را می دیدم.
    توی وبلاگت فهمیدم که داری حقوق ببن الملل می خونی.
    رشته بسیار جالبی است. مخصوصا اینکه در یکی از مراکز حقوق دنیا می خوانی. در درس ها کمی با حقوق و مخصوصا حقوق بین الملل در قراردادهای صنعتی آشنا شده ایم و در کار هم خیلی به کارمان می آید.
    امیدوارم با توشه باری از دانش برگردی.
    مخلصیم

  2. Free-Poll گفت:

    این بلاگر هم داسنانی دارد برای خودش. فراموش کردم اسمم را بگم. روزبهی هستم دوست قدیم ها

  3. soso گفت:

    شرم آور!
    آخه بعضی ها چی فکر می کنن؟؟!!!
    برام جالبه،بعدش از همسرش خجالت نمی کشه!

  4. میثم گفت:

    اویس جان! این باز کردن سفره دل آن هم در جای نامناسب، حاکی از مشکلات عمیق خانوداگی است. همسری که نتوانسته با همسر خود و شرایط زندگی اش کنار بیاید.
    یک بخشی از این مشکل برمیگردد به اینکه جوانهای این دوره از لحاظ سنی رشد کرده و به بلوغ رسیده اند اما رشد عقلی و اجتماعی شان به اندازه رشد سنی شان نیست.

  5. سامان گفت:

    افاضات معقولی فرمودید قربان.

  6. Anonymous گفت:

    باباای یادش به خیر عشقهای قدیم

  7. عليرضا گفت:

    حرف حساب جواب نداره!

  8. متاسفانه اینطوریه دیگه…. کاریش هم نمیشه کرد

  9. Anonymous گفت:

    به نظر بنده کاملا اشکال غیر منطقی گرفتی اویس جان.
    ۱- سطح صمیمیت جمع رو یک نفر که برای اولین بار در اون جمع حاضر شده تعریف نمی کنه. بلکه فرد جدید خودش رو باید با سطح صمیمیت جمعی که از قبل وجود داشته تطبیق بده. به بیان دیگر شما که تازه وارد بودی در ذهن سایر اعضا از لحاظ صمیمیت در همون سطحی قرار می گیری که سایر افراد اون جمع از قبل به اون سطح صمیمیت رسیده بودن.
    ۲- یادمه در حین آشنایی با همسر فعلی (قبل از ازدواج) حرفهای معمولی از زاویه دید اون، از زاویه دید من متلک حس می شدو به بر قبای مردانه ام بر می خورد. ولی پس از مدتی بیشتر آشنا شدیم.
    ۳- از زاویه دید بنده بعد از اون گردهمایی نه آقاهه ناراحتی از خانمش داشته و نه خانومه کینه ای.
    ۴- کلا در مورد اجناس لطیف نباید زیاد سخت گرفت. ایشالا بعد از ازدواج به این حرفها می رسی (no offence)

    پ.ن: یکی از دوستهای دانشگاه

  10. Anonymous گفت:

    ای کاش به این موضوع فکر میکردی که هیمن الان که این مطالب رو نوشتی توی اینترنت هست و شما یک موضوع که مربوط به یک جمع خصوصی بود رو به یک مطلب عمومی تبدیل کردی. چقدر من بدم میاد از ادمهای پشت سر حرف زن و نق نقو. اول یک سوزن به خودت بزن یک جوالدوز به مردم.

دیدگاه شما