چهارشنبه 15 مرداد 1393

باز هم زورگیری‌های نرم


این یادداشت را در ستون گاهکِ صفحه‌ی آخر روزنامه شهروند از این‌جا بخوانید.

 

داستان کودکان خیابانی انگار تمامی ندارد. سر هر چهارراهی که بایستی، یکهو میبینی یک یا چند کودک کنار پنجره‌ی ماشین ایستاده‌اند و مشغول عجز و لابه شده‌اند. بعضی‌هاشان اسپند دود می‌کنند و بعضی دیگر دستمال چرکی دارند که با آن مشغول تمیز کردن شیشه‌های خودرو می‌شوند. اندکی هم که می‌خواهند ظاهر قضیه را بهتر حفظ کنند، بسته‌ی آدامس یا کبریت و امثال این‌ها دستشان می‌گیرند که نشان دهند کارشان فروشندگی است. داستان همه‌شان اما یک چیز است: پول می‌خواهند. برای چه کاری؟ مشخص نیست. از کجا دستور گرفته‌اند و چه کسی اجیرشان کرده‌اند؟ این هم مشخص نیست.

سال‌هاست که هر از گاهی یکهو سروصدای جمع‌آوری متکدیان خیابانی و به کارگیری روش‌های اصولی برای سر و سامان دادن کودکان خیابانی بالا می‌گیرد و برای مدتی بگیر و ببندی راه می‌افتد. اما مانند باقی فعالیت‌های اجتماعی‌مان که منحنی سینوسی دارد و با یک غوره سردی‌مان می‌کند و با یک مویز گرمی، مدتی بعد همه چیز به فراموشی سپرده می‌شود و دوباره هر چهارراهی میزبان کودکانی است که روز به روز کارشان را بهتر یاد می‌گیرند و شیوه‌های نوینی را در گدایی می‌آزمایند.

از ساماندهی اصولی این کودکان که بگذریم، شیوه‌ی برخورد هر یک از ما هم با ایشان موضوعی است که گاهی دشوار می‌شود. چند روز پیش، شاهد بودم که کودکی خود را به اتومبیل کناری چسبانده بود و مطالبه‌ی پول می‌کرد. چراغ سبز شده بود و ماشین‌های پشتی بوق می‌زدند، اما راننده از ترس این‌که مبادا آسیبی به کودک وارد شود –مثلا پایش زیر چرخ برود- نمی‌توانست حرکت کند و تنها تلاش می‌کرد که کودک را از خودرو دور کند و در نهایت هم ناگزیر شد با پرداخت وجهی به او راضی‌اش کند که فاصله بگیرد. احتیاط این راننده البته به جا بود. چرا که برخی از این کودکان منتظر فرصت یا بهانه‌ای هستند که با تظاهر به آسیب دیدن، طرف مقابل را در عمل انجام شده‌ای قرار دهند تا هزینه‌ای به ایشان پرداخت کند. برای خود من که عادت به پرداخت وجهی به این کودکان ندارم، بارها پیش آمد که وقتی ناامید شدند، فحش آبدار و رکیکی را نثارم کردند و راهشان را کشیدند و رفتند. یک بار هم یکی‌شان لگد محکمی به در عقب خودرو پراند و بلافاصله از صحنه‌ی جنایت دور شد. در چنین مواقعی، یک واکنش محتمل هر یک از ما می‌تواند این باشد که از خودرو پیاده شده و به قصد تادیب کودک به سویش برویم. غافل از این که این دقیقا همان چیزی است که آن‌ها به دنبالش هستند که با کمترین برخوردی، خود را بر روی زمین انداخته و نمایشی برپا کنند. باز کسی تعریف می‌کرد که هنگام سوار شدن به اتومبیل، کودک فال فروشی به او نزدیک شد و مانع بسته شدن درب خودرو گردید. تلاش راننده برای از سر باز کردن کودک به جایی نرسید و نهایتا برای این‌که بتواند درب خودرو را ببندد، ناگزیر کودک را کمی به عقب راند و همین باعث شد کودک خود را به زمین بیندازد و داد و هوارش بالا برود. در پایان داستان، دوست ما که در خرید فال صرفه‌جویی کرده بود، ناگزیر به پرداخت مبلغ بیشتری برای جلب رضایت کودک شد.

شاید تا زمان سازماندهی این کودکان و جمع‌آوریشان از خیابان‌ها، یک راهکار البته نه چندان کارآمد، بالا دادن شیشه‌ها در چهارراه‌ها و بی‌توجهی مطلق به ایشان باشد تا هیچ امکانی برای آویزان کردن خود به خودرو نیابند. اما همه می‌دانیم که راه حل نهایی این نیست و کسانی که متولی اصلی این آسیب‌های اجتماعی هستند، باید فکر اساسی‌ای به کار بیندازند.

نظرات بازدید کنندگان

  1. سما گفت:

    منم چند باری تو همین وضع گیر کردم. میخواستم حرکت کنم ولی به ماشین چسبیده بود و ول نمیکرد. آدم واقعا کلافه میشه و نمیدونه چیکار باد بکنه.

  2. ناشناس گفت:

    چه خوب مسایل اجتماعی روز را انتخاب و تحلیل میکنید. سپاس

دیدگاه شما