حرف حساب

سفرهای زیارتی و پیش‌بینی بازی‌ها

تیر 14ام, 1389

این داستان پیش‌بینی بازی‌های جام‌جهانی و ارسال آن به وسیله‌ی پیامک برای شرکت در قرعه‌کشی حکایت عجیب و غریبی است که سر و ته آن چندان مشخص نیست. گزارشگران و مجریان برنامه به شیوه‌ی اغراق‌گونه‌ای ملت را به شرکت در این مسابقه دعوت می‌کنند و با شمارش معکوس دقایق باقی‌مانده برای ارسال پیامک نوعی بازی روانی به راه می‌اندازند که هدف آن جلب مشتری بیشتر است. از سوی دیگر٬ اولین منتفع این معامله مخابرات است که با ارسال هر پیامک ۲۲۲ ریال خالص به دخلش وارد می‌شود. اما از آن‌جایی که نمی‌شود خود مخابرات به طور مستقیم جواب این محبت علاقمندان را بدهد٬ ناگزیر بانک ملی ضلع سوم این مثلث را کامل می‌کند و اهدای جوایز را بر عهده می‌گیرد.

در بازی‌های مختلف٬ بسته به اهمیت و حساسیت بازی و میزان تبلیغ مجریان و گزارشگران٬ میزان شرکت‌کنندگان هم بالا و پایین می‌رود. مثلا در همین بازی اخیر اروگوئه-غنا بالغ بر یک میلیون و هفتصد هزار نفر در مسابقه شرکت کردند. با خودم فکر کردم که با احتساب هر پیامک ۲۲ تومان چیزی نزدیک به ۴۰ میلیون تومان به کیسه‌ی پرپول مخابرات وارد شده است. از آن سو بانک ملی به ۱۰ نفر از برندگان هریک مبلغ ۳۰۰ هزار تومان کمک هزینه‌ی سفر زیارتی پرداخت می‌کند که مجموع هزینه‌اش می‌شود ۳ میلیون تومان. اگر این را از آن درآمد اولیه‌ی ۴۰ میلیون تومان کم کنیم٬ در یک بازی اروگوئه-غنا ۳۷ میلیون تومان خالص از جیب خلق‌الله به جیب مثلث صدا و سیما – مخابرات – بانک ملی واریز شده است. این مبلغ را با کمی بالا و پایین ضرب کنید در تعداد بازی‌ها تا نتیجه‌ی میلیاردی آخر کار دستتان بیاید.

این که آیا شراکت در این مال بالسویه خواهد بود یا توافق دیگری شده است٬ چندان مهم نیست. اما به نظرم باید این گونه باشد که صدا و سیما همین که توانسته است برای برنامه‌ی خود طرفداران بیشتری دست و پا کند و آدم‌های بیشتری را پای تلویزیون بنشاند٬ برایش کافی است و کنار می‌کشد. بانک ملی هم با هزینه‌ی ناقابل ۳ میلیون تومان در طول ۲ ساعت بازی چندین و چند بار نام خود را به گوش و چشم مخاطبان رسانده و به گمانم در مقایسه با قیمت‌های سرسام‌آور تبلیغات در صدا و سیما٬ معامله‌ی بسیار مقرون به صرفه‌ای کرده است. می‌ماند مخابرات که واسطه‌ی این امر خیر بوده است و این هدیه‌ی ناقابل تماشاگران از شیر مادر هم برش حلال‌تر است.

می‌گویید نه؟ می‌گویید این‌ها که گفتم٬ همه توهم‌های ذهن دایی‌جان ناپلئونی یک آدم عاطل و باطل است که به زمین و زمان شک دارد؟ جواب این است که اگر تنها تفرج خاطر علاقمندان فوتبال در نظر بود و انتفاع مالی در این مراوده جایی نداشت یا دست کم در الویت‌های بعدی قرار داشت٬ چرا در کنار پیامک٬ ایمیلی هم از برنامه در اختیار نگذاشتند تا آن‌ها که نمی‌خواهند پول یامفتی به جیب مخابرات بریزند٬ راه دیگری هم پیش رو داشته باشند؟

بچه‌ی خواهرم٬ پسربچه‌ی ۸-۹ ساله‌ای است که از روز شروع جام جهانی کار و زندگی‌اش را رها کرده و نشسته است به همین پیامک‌بازی‌ها. شیوه‌اش هم این است که همیشه در هر بازی به من زنگ می‌زند و می‌پرسد که کدام تیم برنده خواهد بود و بعد هم پیش‌بینی مرا به نام خودش برای مسابقه می‌فرستد. گاهی فکر می‌کنم که از نظر مخابرات او نمونه‌ی کامل یک مشترک ایده‌آل است که در هر بازی٬ در کنار پیامکی که می‌فرستد٬ تماس تلفنی‌ای را هم دو دستی تقدیم مخابرات می‌کند. چند روز پیش از من پرسید سفر زیارتی چیست. برایش توضیح دادم که منظور سفرهایی نظیر حج و سوریه و کربلا و مشهد است. به فکر فرو رفت که حالا اگر کسی بخواهد برود ترکیه تکلیف چیست؟ گفتم می‌تواند با هزینه‌ی خودش برود. با این پول تنها باید به سفر زیارتی رفت. تکلیف همین است.

باز هم فکر کرد و موبایلش را برداشت که پیامکش را بزند. به گمانم عزمش را جزم کرده است که به سفر زیارتی برود.

کج‌فهمیِ ما

اردیبهشت 31ام, 1389

چند باری است که در فیس‌بوک و این‌جا و آن‌جا عکسی را می‌بینم حاوی کلامی از رسول اکرم (ص) با این مضمون که هر کس از دسترنج خود بخورد٬ مانند برق از پل صراط خواهد گذشت. ایمیلش هم به دستم رسیده است و در تمامی این‌ها٬ معمولن فرستنده جمله‌ای هم به هجو در کنارش نوشته شده است که مثلا ادیسون هم در صدر اسلام حضور داشته است و یا برق در زمان پیامبر کشف شده بود و از این لودگی‌ها. این عکس را می‌گویم:

ظاهرن نقطه‌ی مشترک این هجویات به عدم کشف الکتریسیته در زمان رسول اکرم بازمی‌گردد و ملت می‌خواهند با این حرف‌ها بگویند که این حدیث جعلی و ناصحیح است. در این باره دو نکته وجود دارد:
اول این که٬ برق در لغت به معنای آذرخش است و لغت‌نامه دهخدا هم این را اولین معنای کلمه برق دانسته است. این‌جا را ببینید. به این ترتیب و با این توضیح٬ نه تنها دیگر جنبه خنده‌داری وجود نخواهد داشت٬ که حتی تشبیه سنجیده‌ای برای بیان سرعت خواهد بود.
دوم این که٬ جدا از مفهوم زیبایی که در این حدیث نهفته است٬ سندهای موثقی هم در تایید صحت آن وجود دارد. نمونه‌اش کتاب پر آوازه‌ی الحیات تالیف علامه محمدرضا حکیمی است که در جلد ۵ صفحه ۴۳۲ این حدیث را مورد استناد قرار می‌دهد. می‌دانیم که این کتاب به اعتقاد بزرگانِ بسیاری از جمله درخشان‌ترین کتاب‌هایی است که جهت‌گیری اسلام واقعی را نشان می دهد.
اما چیزی که در تمام این ایمیل‌ها و لودگی‌ها نادیده گرقته شده است و به نظرم اصلن باید به آن توجه می‌شده است٬ این است که چرا کلام رسول خدا را که باید در ورق زر نوشت و با طلا تزیین کرد٬ این‌جا بر روی دیوار خرابه‌ای با چنین خط زشت و نازیبایی نوشته‌اند. چیزی که من از این تصویر می‌فهمم این است که این‌جا مخروبه‌ای است که گذر هر حیوانی و یا محل هر مفسده و مزبله‌‌ای می‌تواند باشد و حتی اگر هیچ‌کدام این‌ها هم نباشد٬ کمترینش این است که مکان زیبا و آبادی نیست. آیا کسانی که این را این‌جا نوشته‌اند این را نمی‌فهمیده‌اند که شان و مقام چنین کلامی این دیوار زشت مخروبه نیست؟ یا این به عقلشان نرسید که حالا که این را بر دیوار نوشتند٬ به تبرک و افتخار این کلام اطرافش را آباد و زیبا کنند که به سخن رسول خدا وهنی نشده باشد؟
کج‌فهمی که شاخ و دم ندارد. هم آن بابایی که این کلام را با این خط نازیبا بر روی این دیوار مخروبه نوشت و هم آن کسانی که نفهمیده خنده می‌زنند٬ جملگی کج فهمیده‌اند.

حرفِ تکراری

اردیبهشت 16ام, 1389

من قبلا هم درباره بیماری‌ای که این سال‌های اخیر به جانمان افتاده است که مدام خودمان و فرهنگمان را بکوبیم و فرهنگ مردم دیگر را بالا ببریم٬ مطلبی نوشته‌ام. این را می‌گویم. قصدم تکرار مکررات نیست که آنچه می‌خواستم بگویم در همان مطلب گفته‌ام. اما در وب‌گردی‌های شبانه‌٬ چشمم به این نوشتار در وبلاگ کافه توهم افتاد و دوباره داغ دلم تازه شد. عکسی از خانم هدیه تهرانی را گذاشته است که با چهره متأثری از مراسم ختم مرحوم نعمت حقیقی برمی‌گردد و عابری هم در همان لحظه مشغول عکس گرفتن از ایشان است. نگارنده عکاس این عکس و آن عابر موبایل به دست را کوبیده است که “همه ارزش‌ها رو زیر پا گذاشته و از یک چهره‌ی معروف عکس انداخته و اصولاً ذره‌ای در درست یا غلط بودن کارش هم شک نکرده.

کدام ارزش؟ اصلا معیار درست یا غلط بودن یک عمل چیست که از نظر شما با این عکس همه ارزش‌ها زیر سوال رفته است؟

خانم تهرانی هنرپیشه سرشناسی است و مانند تمام آدم‌های سرشناس دیگر در تمام دنیا٬ وقتی از خیابانی جایی رد می‌شود٬ ملت دوربین‌هایشان را آتش می‌کنند و عکسی می‌گیرند. این خصیصه لاینفک شهرت است. حالا در کشورهای دیگر اسمش می‌شود شکار لحظه‌ها٬ در کشور ما می‌شود بی‌فرهنگی. یکی می‌شود آلیسون جکسون که برای شکار خصوصی‌ترین عکس‌های آدم‌های مشهور٬ خود مشهور می‌شود و جایزه می‌گیرد٬ یکی هم می‌شود این شهروند بیچاره که به خاطر عکسی که با موبایلش در خیابان خدا از یک هنرپیشه گرفته است٬ باید بی فرهنگ نامیده شود.

ایشان می‌گوید: “در همه‌جای دنیا، در چنین موقعیت‌هایی، عکاسان و فیلمبرداران هرگز به خودشون اجازه نمی‌دن که خارج از محل مراسم، و بیرون از جایی که برای عکس‌برداری اونها تعریف شده، مزاحم هنرمندان بشن.” من نمی‌دانم این ادعا از کجا سر درآورده است و اگر درست است٬ پس این‌همه عکس از ” پاریس هیلتون در زندان” و ” تزریق کلاژن به میک جگر” و “اتو کشیدن مدونا” و “بچه شیر دادن آنجلینا جولی” و حتی “قضای حاجت ملکه الیزابت” در اینترنت از کجا پیدا شده است؟ این هم لینک این آخری برای خالی نبودن عریضه.

این‌ها خصیصه لاینفک شهرت است. من هم نمی‌خواهم این‌جا به خوب یا بد بودن آن و یا اخلاقی و غیراخلاقی بودن چنین عکس‌هایی بپردازم. لابد کسانی که پا به وادی شهرت گذاشته‌اند به این مسایلش هم فکر کرده‌‌اند. لابد پذیرفته‌اند که در ازای این‌همه عزت و احترام و علاقه‌ای که شهروندان به‌شان ابراز می‌دارند٬ بخشی از حریم خصوصی‌شان هم نقض شود. لابد این عیب را گذاشته‌اند کنار این‌ حسن که وقتی کارشان جایی گره می‌خورد٬ همان شهرت است که به دادشان می‌رسد و مثلا کار دو روزه‌شان را دو ساعته و بلکه دو دقیقه‌ای راه می‌اندازد. نمی‌دانم. موضوع بحث من هم این‌ها نیست.

حرف من همان است که در آن مطلب قبلی‌ام هم گفتم: بیماری‌ای که به جان ما افتاده‌ است که هر چه در خود می‌بینیم بد و زشت و ناپسند بدانیم و همان کارها را در جایی دیگر ابتکار و خلاقیت و این‌جور چیزها بنامیم.

حرف تکراری زدم؛ ببخشید.

زلزله و باقی قضایا

اردیبهشت 7ام, 1389

صحبت‌های آقای صدیقی در نماز جمعه تهران در مورد ارتباط بدحجابی با وقوع زلزله و به دنبال آن تشکیل کمپینی در آمریکا برای این‌که ملت از خانه‌هایشان لخت و عور بیرون بیایند تا نادرستی این نظریه را به اثبات برسانند٬ هر دو از یک ضعف تحلیلی مشابه رنج می‌برند و آن هم این است که ارتباط میان این دو پدیده (بدحجابی و وقوع زلزله) را خطی (Linear) در نظر گرفته‌اند.

رابطه خطی میان دو متغیر زمانی اتفاق می‌افتد که یکی از متغیرها همواره با فرمول ثابتی از متغیر دیگر مشخص شود. یعنی اگر y=ax+b باشد٬ y همواره تابع خطی‌ای از x است که با ضریب مشخص a و افزایش مقدار ثابت b کم و زیاد می‌شود. برگردانش در علوم انسانی این گونه می‌شود که مثلا اگر فلان کار را انجام دهی٬ حتما نتیجه‌اش بهمان کار خواهد بود با شدت بیشتر یا کمتری.

آقای صدیقی گفته است که بدحجابی خانم‌ها به زلزله منجر خواهد شد. این نوعی تحلیل خطی است که وقوع زلزله را نتیجه صریح بدحجابی می‌داند. از آن سو کسانی تصمیم گرفته‌اند لخت و عور به خیابان‌ها بیایند و به انتظار زلزله بنشینند. این را هم گفته‌اند که اگر با این سر و شکلی که ما از خانه‌ها بیرون آمده‌ایم٬ زلزله‌ای رخ ندهد٬ پس هیچ ارتباطی میان این‌ها (بدحجابی و زلزله) وجود ندارد و به واقع نادرستی ادعای آقای صدیقی اثبات شده است. این هم یک تحلیل خطی دیگر.

این که عملکرد آحاد یک جامعه می‌تواند تأثیرهای پیدا و پنهان بسیاری در وضعیت آن جامعه و بلیه‌ها و نعماتی که بر آن جامعه حادث می‌شود داشته باشد٬ کلام نادرستی نیست. در شریعت ما و بسیاری ادیان دیگر هم احادیث و روایت‌هایی با این مضمون وجود دارد که چگونه رفتار ناصواب مردمان یک دیار می‌تواند آن جامعه را به خاک سیاه بنشاند و بالعکس. اما محصور کردن تمامی رفتارهای ناپسند یک جامعه در مقوله بدحجابی و بعد ایجاد یک رابطه خطی میان این موضوع با اراده باریتعالی٬ همانقدر نادرست است که استدلال کسانی که به خیابان‌ها آمدند و به انتظار زلزله نشستند.

به نظرم هر دوی این تحلیل‌ها اشتباه و یا در بهترین حالت ناقص است.