مالِ ديگران
مهر 26ام, 1390
پدرم روی دیوار فیسبوکش نوشته است:
اینکه حدود چهل و پنج سال پیش شعری را خوانده باشی و تکهی کوتاهی از آن٬ بعد از اینهمه مکافات و اینهمه سختجانی٬ همچنان در خاطرت مانده باشد٬ نشان چیست؟
قدرت نهفته در آن شعر یا ماندگاری و تکرار وضعیت اجتماعیای که این شعر تصویرش کرده است؟
هرچه هست٬ این چند سطرکه حالا به درستی یاد ندارم از “رگبارها” باشد یا “پیاده روها” (چرا که هر دو کتاب را به همراه صدها کتاب دیگر به دلایلی مدتهاست از دست داده ام)٬ از جوانی تا امروز که به حکم کهنسالی در گوشهای حیران به تماشا نشستهام٬ هیچوقت رهایم نکرده است.
با سلام و درودی به محمدعلی سپانلو و آرزوی تندرستیاش.
«. . . آنان به لابه می گفتند:
سرکار!
گوسالههای بیگنهند این ملت،
از بس که تازیانه بر فرقشان زدید
حتی خیال پرخاشی هم
در خط چهرهشان نیست؛
این وهنآور است
که مردم،
اینگونه مسخ و باطل گردند.»
اردیبهشت 11ام, 1390
به من بگو
در این منزل بینشان
تا کی به اسم آینه از خشت خام
سخن خواهی گفت؟
دیریست دیوار کج از مسیر ثریا
به ویرانی ویلالمکذبین رسیده است.
به من بگو،
از این کاروان بیواژه چه میبری؟
جز غارت خیالی،
که خبر از غفلت بیفردای تو میدهد.
تو چه میدانی از اندوه مادران و
از این شب پر ملال.
به خدا آتش زیر خاکستر است
این خرمن بیخار و
این کبریت کهنهسال.
سید علی صالحی