مالِ ديگران
جواب کارگردان اپرای مولوی به نامهام
دی 27ام, 1389اویس عزیز،
از این که از خط زیبای فارسی استفاده نمیکنم، معذرتخواهی میکنم. عادت نکردهام که به خط فارسی تندنویسی کنم و این عیبیست به جای خود شرمآور. دوم اینکه از لطفت ممنونم. اما در مورد مولوی:
قربانت گردم، من فایل اینکار را خودم بر روی فیسبوک و … نگذاشتهام. این را دوستانی کردند که با موبایل از این اپرا دیدن کرده بودند!! من تا به خود جنبیدم دیدم دوستداران این کار لطف کردهاند. واقعن لطف کردهاند چون من در آرزوی این بودم که مولوی را همه ببینند، اما از طریق تکفروشی. من این اثر را در تالار فردوسی با قیمت پایین به خواستارانش عرضه کردم. از طرف دیگر یک گروه ایرانی در آمریکا شروع به زیرنویسی کردند و برای اینکه کارشان درست باشد، از من خواستند که دیویدی آن را روی سایت ویژهای بگذارند تا جمعیتی مشغول این کار بشوند و شدند و این کار باعث شد که ما در اجرای دوبی از این زیرنویس مفت و مجانی استفاده کنیم. اگر روحیهی من را میشناختید، میپذیرفتید که من به دنبال پول نبودم. در ضمن اگر میخواستیم آن را از طریق درست وارد بازار کنیم، زمان زیادی طول میکشید تا به ما مجوز بدهند و من چون دلم میخواست همه این اثر را ببینند، دسترسی آزاد به اثر را ترجیح دادم.
ما در روزهای ۲۸، ۲۹ و ۳۰ بهمن دوباره مولوی را روی صحنه میبریم. البته پیش از آن “رستم و سهراب” و “مکبث” را روی صحنه خواهیم برد و از همین الان میتوان به خواستاران این اثر و بیش از همه خواستاران مولوی خبر داد که در محل اجرا میتوانند دیویدی این اثر را بخرند.
در مورد اپرای بعدی، “حافظ”، کاسهی چهکنم چهکنم در یک دست، و شمشیر جنگیدن با مشکلات در دست دیگرم به دنبال تهیهکننده میگردم. چنان که در مورد همین اپرای مولوی هم همین راه حل را داشتم. به هر حال حافظ به دوستداران حافظ نیاز معنوی دارد تا بپرسند چرا؟ چرا بودجهی این اثر را تأمین نمیکنند؟ فقط این پشتیبانی کافیست و بعدن هم خدا کریم است. شاید این بار بتوانیم جلوی ورود موبایلها را بگیریم و… البته در مورد حافظ هم دلم میخواهد تمام دنیا آن را ببینند، چون حافظ من چیزی ورای نقاشیهای تجویدیست. انسانیست که جامعهی خود را به درستی رصد میکند.
به امید دیدارتان
بهروز غریبپور
پ.ن.۱. من هیچ تغییری در متن نامهی آقای غریبپور نداده و تنها آن را به فارسی بازنویسی کردم.
پ.ن.۲. نامهی مرا به ایشان میتوانید اینجا بخوانید.
آذر 27ام, 1389
همکلاسیهایم اغلب میپرسیدند چطور توانسته بودم اینقدر سریع زبان فرانسه را یاد بگیرم. به آنها میگفتم این باید یک ربطی داشته باشد به ناتوانیام در چرخُفلک زدن٬ پرتاب توپ توی سبد بسکتبال٬ یا اسکیتبازی. خدا باید یک جایی جبران میکرد.
عطر سنبل عطر کاج / فیروزه جزایری دوما / محمد سلیمانینیا
از رضا قاسمی
اردیبهشت 20ام, 1389
شوربختی مرد در این است که سن خود را نمیبیند. جسمش پیر میشود اما تمنایش همچنان جوان میماند. زن، هستیاش با زمان گره خورده. آن ساعت درونی که نظم میدهد به چرخهی زایمان، آن عقربه که در لحظهیی مقرر میایستد روی ساعت یائسگی، اینها همه پای زن را راه میبرد روی زمینِ سختِ واقعیت. هر روز که میایستد برابر آینه تا خطی بکشد به چشم یا سرخی بدهد به لب، تصویرِ روبهرو خیرهاش میکند به رد پای زمان که ذره ذره چین میدهد به پوست. اما مرد، پایش لب گور هم که باشد، چشمش که بیفتد به دختری زیبا، جوانی او را می بیند اما زانوان خمیده و عصای خود را نه؛ مگر وقتی که واقعیت با بیرحمی تمام آوار شود روی سرش…
چاه بابل / رضا قاسمی / نشر باران
از هرتا مولر
اردیبهشت 2ام, 1389رسیدن به آرزوها آسان نیست. هدفها سهلالوصولترند.
سرزمین گوجههای سبز / هرتا مولر
/ غلامحسین میرزا صالح