همینطور بیخودی و بی دلیل٬ یکهو یادم افتاد زمان ریاست جمهوری خاتمی٬ وقتی به سفری جایی میرفت٬ حین پرواز٬ پیامهای صلح و دوستی برای رؤسای جمهور کشورهایی میفرستاد که هواپیمایش از فراز آسمان آنها گذر میکرد.
چیزی از جنس حسرت و نوستالژی آن روزهای طلایی. روزهایی که میتوانستیم سرمان را بالا بگیریم و بگوییم این مرد٬ با این فهم و کمال٬ با این منش صلحجو و آزادیخواه٬ با این رفتار موقر و سنجیده٬ با این بیان و زبان و سخن گفتن پاکیزه٬ با این آرایش و لباس و محاسنی که از تمیزی و برازندگی برق میزند٬ رییس جمهور من است.
دلم تنگ شد برای مردی که در اوج قدرت هیچ زمان مردم کشورش را تحقیر نکرد. همیشه در برابرشان فروتن بود و هیچگاه با عتاب و درشتی سخن نگفت. هیچ زمان و هیچ جا اسباب خجالت و سرشکستگی مردمش را فراهم نیاورد. مردی که علم و فرهنگ و تاریخ و هنر را میشناخت و پیام نوروزیاش را با غزلی از حافظ آغاز میکرد.
دلم تنگ شد برایش. برای آن روزها؛ روزهای خجالت نکشیدن.
پ.ن. با تمام گلایههایی که هست و میدانیم.