همين‌جوري

گوشی سامسونگ مادرم

بهمن 13ام, 1390
ایران هستم؛ بابل.

برای انجام گوشه‌ای از پایان‌نامه‌ام٬ امروز باید با یک بابایی آن سر دنیا تماس می‌گرفتم و صحبتی می‌کردم. لازم هم بود صحبت را ضبط کنم. گمانم این بود که آیفونم حتما خودش گزینه‌ای برای ضبط مکالمات دارد٬ که گشتم و دیدم اشتباه می‌کردم. در اینترنت چرخی زدم و دیدم باید افزونه‌ای٬ برنامه‌‌ی پولی‌ای چیزی بخرم و نصب کنم روی آیفون تا بتوانم ضبط مکالماتش را به راه بیندازم. زور داشت و نخریدم٬ به امید این که راه دیگری پیدا کنم. گوشی پدرم که نوکیا N8 بود را هم امتحان کردم و دیدم ندارد. تعجبم هنوز از این است که قابلیت به این سادگی را چرا روی همه‌ی گوشی‌ها نمی‌گذارند. بگذریم.

داشتم دنبال چاره می‌گشتم که مادرم گوشی خودش را آورد که مادرجان٬ این را هم ببین٬ شاید کارت را راه بیندازد. چپ‌چپ نگاهش کردم که حالا نه آیفون خودم نه N8 بابا٬ حتما همین گوشی قدیمی تو کار مرا راه می‌اندازد. حرف‌ها می‌زنی. گوشی سامسونگ فکسنی‌ای٬ باقی‌مانده از دوران قرقره‌میرزا.  بگذریم از این‌که همین گوشی را هم انگار برای قشنگی خریده است و همیشه یادش می‌رود با خودش این‌جا و آن‌جا ببردش. عادتمان شده وقتی بیرون است و از خانه بهش زنگ می‌زنیم٬ صدای گوشی را از جایی داخل خانه بشنویم و بفهمیم باز هم یادش رفته است گوشی را با خودش ببرد.

با ناامیدی دست بردم به گوشی و از سر بی‌کاری بالا و پایینش کردم و با منویش –که فارسی‌اش کرده بود- ور رفتم که یکهو چشمم برق زد: ضبط مکالمات. امتحانش کردم؛ کار می‌کرد.

یعنی باید بودید و نگاه و لبخند مادرم را می‌دیدید. یک چیزی بین غرور و تکبر و خوشحالی و مهربانی و رضایت و همه‌ی این‌ها. از این نگاه‌ها که یعنی اگر صد ساله هم بشوی٬ باز هم چیزهایی هست که مادرت بداند و تو ندانی یا مادرت داشته باشد و تو نداشته باشی. از آن لبحندها که یعنی چه بخواهی چه نخواهی٬ دود از کنده بلند می‌شود٬ یا ما این موها را در آسیاب سفید نکرده‌ایم یا از همین ضرب‌المثل‌ها که همیشه هزارتایش را حاضر و آماده در آستینش دارد. همین‌طور نشسته بود و انگار مثلا حواسش به کار من نیست٬ می‌دیدم زیر چشمی می‌پایدم و کیف می‌کند از این که بالاخره گوشی فکسنی خودش بر آیفون من و N8 بابام پیروز شد. که سربلند شد.

مشغول صحبت که شدم٬ هی بیخودی و به بهانه‌های الکی می‌آمد توی اتاق و می‌رفت. سر کمد می‌رفت و لباس‌ها را بالا پایین می‌کرد٬ بدون این‌که کاری داشته باشد. به خیالش که حالیم نیست برای این می‌آید توی اتاق که ببیند پسر شاخ شمشادش دارد با گوشی او -که قابلیت ویژه‌ای داشته و باقی گوشی‌ها نداشته‌اند- با یک بابایی آن سر دنیا به خارجی اختلاط می‌کند. هی الکی می‌آمد و می‌رفت و با خودش یک لبخندی می‌زد و کیف می‌کرد. عین بچه‌ها.



کم مانده بود صحبت و تلفن را بیخیال شوم و بپرم ماچش کنم. شیطان!

وقتی نماینده‌ی سینمای ایران عرف دیپلماتیک را نمی‌داند

دی 26ام, 1390

خبرگزاری فارس لابه‌لای شادی ایرانی‌های سرتاسر دنیا از افتخار آفرینی‌های پی‌درپی اصغر فرهادی٬ عکسی از او را علم کرده در حال دست‌دادن با آنجلینا جولی و نگران این شده است که نماینده‌ی سینمای ایران عرف دیپلماتیک را نمی‌داند و با دست دادنش با نامحرم همه‌ی ننگ و ناموس جامعه را به باد داده است. باور ندارید این هم لینکش!

شاهکاری‌ست برای خودش این خبرگزاری فارس و ایل و تبارش. باید طلا گرفتش! یعنی حالا همه چیز این مملکت درست شده و هیچ ایرادی در عرف دیپلماتیکش وجود ندارد٬ جز این‌که اصغرش با زن نامحرم مصافحه کرده است؟ یعنی حمله به سفارت فلان کشور و نمی‌دانم به کار بردن ادبیات لمپنی در مجامع جهانی و انگلیسی حرف زدن خنده‌دار علی‌آبادی در اوپک و هزار هزار داستان دیگر٬ همه‌ش منطبق با عرف دیپلماتیک بوده و تنها همین مشکل باقی مانده است که اصغر دستش به نامحرم نخورد. کدام اصغر؟ همین اصغر فرهادی که یک‌تنه صد برابر همه‌ی این بی‌آبرویی‌هایی که مثالش را زدم٬ برای نام ایران آبرو خریده است.

من پیشنهادم این است که خبرگزاری فارس و روزنامه‌ی کیهان (که هنوز از حرص شادمانی واقعی مردم پس از پیروزی ایران بر استرالیا در بازی‌های مقدماتی سال ۱۹۹۸ دارد آن‌جایش می‌سوزد) با هم کمیته‌ی مشترکی تشکیل دهند به نام “کمیته‌ی پیدا کردن ایراد‌های بنی‌اسراییلی برای تر زدن به شادی‌های اندک مردم این آب و خاک” و این‌طوری دل خودشان را خنک کنند. خدا را چه دیدید؟ بلکه به بهانه‌ی همین کمیته توانستند بودجه‌ای چیزی هم از جایی بتیغند و خرج آن‌جاییشان کنند که می‌سوزد. آقایان که راه گرفتن بودجه‌های این‌چنینی را خوب بلدند!

اینترنت ملی و دست‌مریزاد به برادران خدمتگزار

دی 15ام, 1390
من سوادم در مسایل فنی مربوط به کامپیوتر و اینترنت و این‌چیزها آن‌قدرها بالا نیست. در همین حد که درد خودم را چاره کنم و کامپیوتر شخصی‌م را سرپا نگه دارم و ارتباطم به اینترنت را تیار کنم و نهایتش اگر کارم به خنسی‌ای چیزی افتاد٬ یک ویندوزی عوض کنم یا فلان نرم‌افزار را نصب و حذف کنم و از همین سیاق کارها.

حالا با همین سواد نیم‌بندم٬ آن‌قدر این روزها این‌جا و آن‌جا درباره‌ی اینترنت ایران و سرعت پایین و مشکلات فراوانش و البته این داستان اینترنت ملی گپ و گفت شنیده و خوانده‌ام که چیزهایی دستگیرم شده است. ظاهرا قضیه از این قرار است که دارند شیر فلکه‌ی اینترنت را طوری دستکاری می‌کنند که دسترسی کاربران به سایت‌های داخلی و البته مورد تأیید با سهولت و سرعت بیشتری انجام شود و در مقابل سایت‌های خارجی که امکان نظارت بر آن‌ها وجود ندارد و لابد احتمال گمراهی بیشتری ازشان می‌رود٬ سخت‌تر به دست بیایند. به این ترتیب ممکن است فردا روزی برسد که برای باز شدن حتی صفحه‌ی گوگل ناچار باید چند دقیقه‌ای چشم‌انتظار بود و در عوض باز شدن سایت‌های مورد تأیید داخلی نظیر تابناک و خبرگزاری فارس و امثال این‌ها به طرفه‌العینی صورت بگیرد. بدیهی است در چنین شرایطی که حتی سایت‌های مجاز خارجی (نظیر همین گوگل) سرعتشان پایین بیاید٬ دیگر باید فاتحه‌ی استفاده از وی‌پی‌ان و فیلترشکن و استفاده از سایت‌های فیلترشده نظیر فیس‌بوک و این‌ها را خواند.

با فرض این‌که داستان را درست فهمیده باشم و همین باشد که گفتم٬ به نظرم فکر خوبی به ذهن برادران رسیده است. چرا که در این شیوه٬ به جای فیلتر کردن سایت‌های نامطلوب٬ هزینه‌های دسترسی به آن را بالاتر برده‌اند. شاید بگویید قبلا هم همین داستان بالا بردن هزینه‌ی دسترسی بود. چرا که کاربر باید به دنبال راه‌های جایگزین نظیر فیلترشکن و وی‌پی‌ان می‌گشت تا بتواند درد خودش را درمان کند. درست می‌فرمایید. اما تفاوت این‌جاست که در این شیوه‌ی جدید٬ اولا هزینه‌ها به شکل قابل توجهی بالاتر رفته است. یعنی دیگر صحبت از خرید یک وی‌پی‌ان ۴-۵ هزار تومانی نیست. بحث بر سر زمان است که سخت بتوان قیمتی برایش گذاشت. خودم را که فکر می‌کنم٬ می‌بینم حاضرم برای ورود به مثلا همین فیس‌بوک هزینه‌ی فیلترشکن را بدهم٬ اما اگر قرار باشد برای دیدن هر صفحه ده دقیقه پای کامپیوتر معطل شوم٬ از خیرش می‌گذرم و بی‌خیالش می‌شوم. معنی‌ش این است که این شیوه‌ی جدید هزینه‌ی بیشتری را به کاربر تحمیل می‌کند و لاجرم کاربرهای بیشتری تسلیمش می‌شوند و می‌روند پی کارشان.

نکته‌ی دوم این‌که شیوه‌ی سنتی گذشته به هر حال چاره‌ای داشت. می‌شد با همان وی‌پی‌ان یا فیلترشکن کوفتی دوا درمانش کرد و راهی بهش یافت. اما این مرض جدید لاعلاج است بدمصب. کاری نمی‌توان کرد سرعت را. به چه کسی می‌توان شکایتش را کرد. چه دوا درمانیش می‌توان کرد. نه یقه‌ی ISPرا می‌توان گرفت نه هیچ کس دیگری را. باید سوخت و ساخت.

نکته‌ی سوم هم این که این شیوه‌ی جدید دست‌کم در ظاهر رسوایی کمتری برای متولیان امر و برادران خدمتگزار به همراه دارد. چرا که به جای آن‌که سایت نامطلوب را فیلتر کنند که سر و صدایش دربیاید و براشان شاخ شود٬ راحت فتیله‌ی سرعتش را پایین می‌کشند. این‌طوری٬ هم –به زعم خودشان- حفظ ظاهر کرده‌اند و سایت را فیلتر نکرده‌اند و هم در عین حال کاربرهای سایت را در داخل کشور تا سطح چشمگیری کاهش داده‌اند. من که می‌گویم اصلا برادران خدمتگزار بعد از این که این شیوه را عملی کردند٬ فیلتر تمام سایت‌ها را بردارند و باز کنند همه‌ی درها را. این‌طوری می‌توانند قیافه‌ی آزادمنشانه‌ای هم به خودشان بگیرند و قمپز در کنند که در ایران هیچ سایتی فیلتر نیست و از این حرف‌ها. دروغ هم نگفته‌اند. حالا تا دنیا بیاید بفهمد این حقه‌ی جدید چیست و از کجا آب می‌خورد٬ برادران چند ماهی زمان خریده‌اند.

خلاصه این‌که برادران دست مریزاد! راهش را پیدا کرده‌اید. همین مسیر را بگیرید و صاف پیش بروید. نگران چاله‌چوله و گودال و دست‌انداز هم نباشید.

چاله‌چوله‌ای در کار نیست. چاله‌چوله و گودال و دست‌انداز خود شما هستید.

یاد روزهای خجالت نکشیدن

دی 4ام, 1390
همین‌طور بیخودی و بی دلیل٬ یکهو یادم افتاد زمان ریاست جمهوری خاتمی٬ وقتی به سفری جایی می‌رفت٬ حین پرواز٬ پیام‌های صلح و دوستی برای رؤسای جمهور کشورهایی می‌فرستاد که هواپیمایش از فراز آسمان آن‌ها گذر می‌کرد.
چیزی از جنس حسرت و نوستالژی آن روزهای طلایی. روزهایی که می‌توانستیم سرمان را بالا بگیریم و بگوییم این مرد٬ با این فهم و کمال٬ با این منش صلح‌جو و آزادی‌خواه٬ با این رفتار موقر و سنجیده٬ با این بیان و زبان و سخن گفتن پاکیزه٬ با این آرایش و  لباس و محاسنی که از تمیزی و برازندگی برق می‌زند٬ رییس جمهور من است.

دلم تنگ شد برای مردی که در اوج قدرت هیچ زمان مردم کشورش را تحقیر نکرد. همیشه در برابرشان فروتن بود و هیچ‌گاه با عتاب و درشتی سخن نگفت. هیچ زمان و هیچ جا اسباب خجالت و سرشکستگی مردمش را فراهم نیاورد. مردی که علم و فرهنگ و تاریخ و هنر را می‌شناخت و پیام نوروزی‌اش را با غزلی از حافظ آغاز می‌کرد.

دلم تنگ شد برایش. برای آن روزها؛ روزهای خجالت نکشیدن.

پ.ن. با تمام گلایه‌هایی که هست و می‌دانیم.