من قبلا هم چندین بار مشابه این حرف را در یادداشتهای دیگر گفتم و واقعا شاید تکرار چندبارهشان لطفی نداشته باشد. ولی الان که آخرین قسمت از این برنامهی “ترانههای ماندگار ایران” شبکهی من و تو را دیدم٬ حیفم آمد برای چندمین بار نگویمش.
این که ما٬ نسل ما٬ چقدر به آن خوانندههایی که همان ۳۰-۳۵ سال پیش٬ از کشور خارج شدند و با هر مشقتی که بود چراغ موسیقی پاپ ایران را٬ در گوشهی دیگری از این کرهی خاکی زندگی نگه داشتند مدیونیم. منظورم دقیقا همان هستهی اولیه است و نه کسانی که بعدا به این گروه اضافه شدند. بگویم شهرام شبپره٬ ابی٬ داریوش٬ ستار٬ هایده٬ مهستی٬ شهره٬ مارتیک٬ ویگن٬ عارف و امثال اینها که شاید حالا ذهنم یاری نکند از همهشان نام ببرم. ولی این هستهی اولیه تعدادشان نباید آنقدر زیاد باشد به نظرم. اندی و معین و آصف و داود بهبودی و اینها بعدتر آمدند که البته جای خودشان را دارند و بسیار هم عزیز هستند و من هم پیشتر مراتب ارادت خودم را به ایشان و به خصوص حضرت اندی به طور مبسوط بیان کردم. اما صحبت الانم این است که اگر آن آدمهای اول نمیرفتند و شعله را زنده نگاه نمیداشتند٬ چقدر کودکی ما در آن سالها میتوانست -بدون آنها- چیزی کم داشته باشد و بی فروغ باشد.
شاید حتی خود این آدمها هم اهمیت و بزرگی کاری را که آن زمان برای نسل ما کردند نمیدانستند یا هنوز هم ندانند. اما واقعیت این است که در زمانهی سرشار از تنگنظریها و بسته بودنها و محدودیتهایی که ما زیستیم٬ بودن این آدمها دقیقا مثال همان کرم شبتاب بود در داستان الدوز و عروسک سخنگو٬ آنجا که میگفت هر نوری هر چقدر هم ناچیز باشد٬ بالاخره روشناییست. با این آدمها بود که ما در آن روزگار غمبار زندگی کردیم٬ اما شاد بودن و شادی کردن را از یاد نبردیم و جان به در بردیم.
دو نکته دربارهی خود این برنامه:
اول اینکه کاش اصلا پای موسیقی سنتی را به نظرسنجی و رتبهبندیشان باز نمیکردند؛ یا حالا که باز کردند٬ جوری مدیریتش میکردند که شان و تفاوتهای این دو موسیقی از یکدیگر مشخص و البته حفظ شود. آخر یعنی چه که لابهلای آهنگهای ابی و نمیدانم شادمهر عقیلی و اینها یکهو یک مرغ سحری هم از آقای شجریان پخش میکردند یا اسم مرحوم بنان را میآوردند و بعد الهه ناز خواندن معین را –که در جای خود فاجعهای است- پخش میکردند.
بعد هم این که این جوجههایی که میآمدند و روی آهنگها نظر میدادند٬ در بسیاری موارد اصلا در قد و قوارهی این افاضات نبودند. بالاخره آهنگهای مختلف شانهای مختلفی دارند و جایی که امثال زولاند و سرفراز و خویی و شماعیزاده و منفردزاده و اینها هستند که از آهنگی که مثلا خودشان ۴۰-۵۰ سال پیش ساخته یا خوانده یا تنظیم کردهاند صحبت کنند٬ اساسا دیگر جایی برای جوگیر شدن و اظهار فضل سامی بیگی و نمیدانم رها اعتمادی و این جماعت باقی نمیماند. همین اعتمادی بود به نظرم که یک جایی شدت جوگیریش که بالا گرفت٬ خاطرهای از مرحوم محمد نوری نقل کرد که از او برای خواندن آهنگ بعدیاش نظر میخواست. اینجا همان موقعیتیست که بابلیها وقتی در آن قرار میگیرند و کسی قمپز زیادی در میکند٬ میگویند: خا٬ خیله خب!